گمان نمیکنم چیزی در دنیا به اندازهی گل و گیاه و درخت منو سر ذوق بیاره، البته به احتمال زیاد این علاقه رو از پدرم به ارث بردم چون به قدری درخت گردوها و شمعدونیهامونو دوست داره که من بعضی موقعها به شوخی بهش میگم انقدی که به این درختا و گلها اهمیت میدی به ما ندادی😉 از اینا که بگذریم امروز وارد یه گلخونهی دوست داشتنی شدم و چنتا عکس گرفتم. گفتم با دوستانم هم به اشتراک بذارم شاید شما هم مثل من از دیدن این گلها لذت بردید. بابت کیفیت پایین عکسها پوزش میطلبم. فکر میکردم عکسها خوب شده اما الان میبینم بیشترشون تار شده
ادامه مطلبدسته: گذر عمر
چند عکس کوهی
نمیدونم چی باعث شده که من انقدر از گرفتن عکس از خودم بیزار باشم و بیزارتر از انتشارش. شاید علتش این باشه که به آدمایی که به هفت روش سامورایی از خودشون عکس میگیرن و منتشر میکنن حس خوبی ندارم (باور کنید میخواستم نق نزنم ولی نشد😉) شایدم به این علته که فک میکنم بدعکسم. نمیدونم چرا دوست ندارم عکسامو ببینم؟ به هر حال برای این که این طلسم رو بشکنم چنتا عکس که همشون هم توی کوه (دره قُزه) گرفته شده رو اینجا میذارم. چنتا عکس منظره هم گذاشتم که تلخی عکسای خودمو بگیره میخواستم توی اینستاگرام بذارم گفتم حالا دوستان میان زیرش مینویسن کچل، جووووووون، پیر شدیا، یاغی، […]
ادامه مطلبتیتر زدن به سبک روزنامهای
ناصر ملک مطیعیعزیز را هم از دست دادیم. من هم یکی از علاقمندان پرشمار شخصیت و مردانگی و به طور کلی نقشهایش بودم اما در این نوشته نمیخواهم در مورد او صحبت کنم چه رضا شکرالهی عزیز در پستی با عنوان سنت پهلوانی به رسم ناصر ملک مطیعی با قلم زیبایش در مورد او نوشته است. امروز که داشتم از جلو دکهی روزنامه فروشی رد میشدم، نگاهی به تیترهای روزنامهها انداختم، به نظرم تیترهای جالبی بودند. حداقل مثل تیترهای خستهکننده و سئو شدهی سایتها نبودند. گفتم شاید برای شما هم جالب باشند. « مرد » با تو تصویر شد (آرمان) پایان ممنوع التصویری ( آفتاب ) پایان کلاه مخملی (ابتکار) […]
ادامه مطلبنشستن داستانها بر مسند حقیقت (چاقوی خونی)
« میگویند ﺩﺭ ﻗﻄﺐ ﺷﻤﺎﻝ ﮔﺮﮒﻫﺎ ﺭﺍ اینگونه ﺷﮑﺎﺭ میکنند: تیغهی تیزی را درون خون فرو میکنند و سپس آن را در قالب یخی قرار میدهند و در فضای باز رها میکنند. گرگ گرسنه بوی خون را از فاصلهای دور احساس میکند و به طرف آن میآید. گرگ، بیخبر از همهجا، یخ را به طمع خون لیس میزند. یخ کم کم آب میشود و تیغهی تیز، زبان بی حس شدهی گرگ را میُبرد. ﮔﺮﮒ ﺧﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ دریافت میکند ﻭ به ﺗﺼﻮﺭ اینکه ﺷﮑﺎﺭ و طعمهی ﺧﻮﺑﯽ به دست آورده، ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻟﯿﺲ میزند. اما دریغ که نمیداند خون خودش را میخورد تا جایی که از پا در میآید. آن هم نه […]
ادامه مطلبخانه تکانی دیجیتالی
اگر فضای دیجیتال و ابزارهای دسترسی به آن را هنوز به عنوان یک واقعیت نپذیرفتهاید که هیچ. اما اگر مثل من فضای دیجیتال و رسانهها و ابزارهایی شکل گرفته بر بستر آن را به عنوان یک واقعیت انکار ناپذیر که نقش چشمگیری در کیفیت زندگی ما دارند، پذیرفتهاید، بد نیست در روزهای پایانی اسفندماه به فکر خانه تکانی آنها هم باشیم. بستن یا ایجاد یک یا چند حساب کاربری در شبکههای اجتماعی، خروج از گروههای تلگرامی که ناخواسته و بدون اجازهی ما عضومان کردهاند و حس خوبی به آنها نداریم، پاک کردن اپلیکیشنهایی که هرگز از آنها استفاده نمیکنیم، پاک کردن فایلها و برنامههای اضافی در لپتاپ و منظم کردن […]
ادامه مطلبآخرین پند استاد
پیش نوشت: این مطلب را از مجموعه برای فراموش کردن محمدرضا شعبانعلی برداشتم. البته قبل از انتشار متوجه شدم که دوست خوبم سامان عزیزی هم این مطلب را در وبلاگش بازنشر کرده است. بازنشر نوشتههای اینچنینی بیشتر به این علت است که دوست دارم مطلب، همیشه جلو چشمم باشد و معدود دوستانی هم که احتمالا آن را نخواندهاند مانند من از خواندنش لذت ببرند. « بزرگترین استاد شهر، در بستر مرگ افتاده بود. مردم در بیرون خانه جمع شده بودند و میگریستند. شاگردانی که به وی نزدیکتر بودند، در داخل خانه و در کنار بستر او نشسته بودند. یکی از شاگردان که از همه به استاد نزدیکتر بود، آرام خود […]
ادامه مطلبخودکشی ، گرگی در درون
مقدمه: حدود سه روز پیش بود که خبر خودکشی یکی از اقوام نزدیک، محمد ۲۴ سالهای که تنها ۵ ماه از ازدواجش گذشته بود را به من دادند. گذشته از این که چه عامل یا عواملی سبب این تصمیم او شده، این اتفاق سبب شد که بتوانم برای یک بار هم که شده به این موضوع به صورت جدی فکر کنم. اگرچه در نوشتن یا ننوشتن این پست تردید داشتم و این احتمال را میدادم که موجب ناراحتی مخاطب شود، اما باور دارم که حقیقت، معمولا چندان شیرین نیست و با ندیدن و نخواندن و ننوشتن چیزی عوض نخواهد شد. حرفهایی که در ادامه خواهم زد نه از جنس تایید و […]
ادامه مطلبکلاغ و برف
صبح شده بود، هنوز بارش برف ادامه داشت و من طبق معمول همیشه، شب را تا صب نخوابیده بودم. تصمیم گرفتم دوربینم را بردارم و اولین نفری باشم که صبح به آن زودی جای پایش روی برف میماند. و اصلا چه لذت عجیبی دارد پایت را جایی بگذاری که تا به حال کسی آنجا قدم نگذاشته باشد. میتوانم لذتی را که کاشفها بعد از کشف یک سرزمین تازه احساس میکردند با تک تک سلولهایم حس کنم. بگذریم، بارش برف باعث میشد از ترس این که دوربینم خراب نشود خیلی سریع عکس بگیریم و آن را دوباره در جیبم قرار دهم. متاسفانه یا خوشبختانه پس از حدود ۱۰ عکس، آن اتفاق […]
ادامه مطلبگزارش یک بازدید
چند ماه پیش بود که فهمیدم موزهای وجود دارد به اسم خانه موزه دکتر شریعتی، اسم دکتر شریعتی کافی بود تا کنجکاو شوم که حتما آنجا را ببینم. بلاخره در یک روز بارانی فرصت شد( تنبلی را کنار گذاشتم) و سری به آنجا زدم. امیدوار کیفیت پایین عکسها و کادربندیهای افتضاح را بر من ببخشید. از همان دم در خانه احساس خودمانی بودن کردم. درِ خانه باز بود و دربانی هم وجود نداشت. فقط دو آقا در خانه مشغول تماشای تلویزیون بودند که خیلی محترمانه من را راهنمایی کردند. خوشبختانه آن روز تنها بازدیدکننده آنجا من بودم و همین باعث شد تقریبا یکی دوساعتی آنجا باشم و نگاهی به آثار […]
ادامه مطلبیافتن پاسخ در جایی که انتظارش را نداری
پیش نوشت: هر وقت حال و حوصلهی خواندن چیزی یا انجام کاری را ندارم سراغ نوشتههای وبلاگ نوشتن برای فراموش کردن محمدرضا شعبانعلی میروم. بارها و بارها نوشتههایش را خواندهام. اما هر بار برایم تازگی خاصی دارد و جواب برخی از سوالهایم را پیدا میکنم. سالهاست به جبر و اختیار فکر میکنم. اینکه اصلا چنین تفکری ارزشمند است یا نه را نمیدانم، اما گاهی جواب برایم اینگونه است: حتی فکر اینکه ما تصمیم میگیریم نیر خود نوعی جبر و تصادف به شمار میرود. آنجا هم که مطمئنیم دارای اختیاریم و دستی در تقدیر خود داریم نوعی جبر در پس افکار ماست. انتخابهایمان نیز نمونهای از جبر است که شاید کمتر دیده میشود. […]
ادامه مطلبنامه نگاری به سبک قائم مقام فراهانی
یکی از حرفهایی که محمدرضا شعبانعلی همیشه تکرار میکند این است که (نقل به مضمون) قرار نیست از یک شخص خاص چیزهایی زیادی یاد بگیریم. گاهی شنیدن چند اسم از دهان آن فرد میتواند زندگی ما را عوض کند. از نظر من این اسمها میتواند اسم کتاب، شخص، موضوع و حتی یک مکان خاص باشد. چند وقت پیش در پستی، کانال مسعود بهنود در یوتویوب را معرفی کردم. او در این ویدئوها که به زحمت به ۴ دقیقه میرسد گریزی به تاریخ میزند. مطمنا در این فرصت کم امکان ندارد به تفصیل در مورد آن صحبت کند اما به اسمها و موضوعاتی اشاره میکند. که از نگاه ما و بعضا […]
ادامه مطلب