علت نوشتن این پست خاطرهای است که مربوط به ۹ سال پیش میشود. اگر اشتباه نکنم تابستان سوم دبیرستان بود که تازه موبایلدار شده بودم (به مراتب از موبایل الانم پیشرفتهتر بود). در کنار تمام ذوق و شوقی که از داشتن موبایل داشتم و پلیلیستهایی که برای خودم درست کرده بودم و کلیپهایی که از این و آن جمع کرده بودم. یک رمان عاشقانهی ایرانی نیز از این موبایل سر در آورد. داستان عاشقانهی دختر و پسری که به هم نرسیدند و دختر در آخر داستان خودکشی میکند. اگر چه اسم رمان و همینطور نویسنده را دقیق در خاطر دارم (چون دو یا سه بار رمان را خواندم) اما ترجیح […]
ادامه مطلبدسته: دلنوشته
در غل و زنجیر گذشته
گاهی برای زندگی بهتر و پیشرفت باید گذشتهات را به دست فراموشی بسپاری اما، فرار از گذشته و فراموش کردن آن چندان ساده نیست. نه به خاطر بزرگی و تلخی بسیار آن، بلکه به خاطر افرادی است که گذشته را هر روز و هر لحظه به تو یادآوری میکنند. خانواده، دوستان و آشنایان، کسانی هستند که همچون غل و زنجیر به پا و دست و گردن تو خواهند بود. غل و زنجیری از جنس گذشته که ادامهی مسیر را برایت سختتر و دشوارتر میکند، تا جایی که آنقدر بی انگیزه میشوی که گاهی ترجیح میدهی همان مسیر گذشته را ادامه دهی. آنها هرگز و یا خیلی دیر باور میکنند که […]
ادامه مطلبیک درد و دل ساده
این روزها دست و دلم به نوشتن نمیرود. نه این که قلمم خشکیده باشد، مینویسم اما نمیتوانم به پایان ببرم. از نداشتن حرف هم نیست. برخلاف گذشته این روزها اتفاقا حرف زیاد دارم که بنویسم. از نتوانستن هم نیست، که به لطف نوشتنهای مداوم کلمات یکی از پس از دیگری پیدا میشوند. مسئله تصمیم بین نوشتن و ننوشتن است. این که این حرفها را میتوان نوشت یا نه، این که نوشتنش درست است یا نه. پردهی اول اخبار را زیاد دنبال نمیکنم چون به نظرم در این کشور اصلا خبری نیست. یک خبر را که بشنوی میتوانی هر روز آن را تکرار کنی. فلان مسئول را به جرم … بازداشت […]
ادامه مطلبآینه ها دروغ می گویند
پیش نوشت: هنگام گفتگو با دوستی در دایرکت اینستاگرام، برایم نوشت من زیبا نیستم. به او گفتم چه کسی میگوید؟ گفت خودم و آینه. صرف نظر از اینکه آنجا به او چه گفتم، دوست داشتم متنی بنویسم و او را مخاطب قرار دهم اگرچه گمان نمیکنم گذرش به اینجا بیفتد. دوست من آینهها دروغ میگویند. تمامی آنها به هر نوعی که وجود دارند. هیچ انعکاسی نمیتواند زیباییهای تو را آن گونه که هست نشان دهد. هیچ مخاطبی غیر از من نیز. حتی خودت ببخش این را میگویم اما تو نیز نسبت به خودت نابینایی، چشمانت از دیدن زیباییهایت محرومند. تو را باید از چشمان من دید. کدام آینه میتواند حس […]
ادامه مطلبانسانی از جنس آفتاب
امروز زاد روز کسی است که آشنایی با او حکم تولد دوباره را برای من داشت. معلمی که هر روز با تابیدنش بر ما، ذرهای از وجودش را به ما میبخشد. هر بار که تولد خودم یا یکی از دوستانم است به این نوشتهی محمدرضا شعبانعلی برمیگردم و آن را میخوانم. دوس داشتم متن را عینا اینجا بیاورم « روزگاری بود که انسان، جز شکار و کاشت و برداشت نمیدانست. در آن روزگار، برآمدن و فرو رفتن خورشید، مهمترین رویداد زندگی هر انسان بود. هر روز را میشمرد. هر هفت روز را یک هفته نامید و هر چهار هفته را یک ماه و هر دوازده ماه را یک سال […]
ادامه مطلبمعلم عاشق
گاهی در زندگیت انسانهایی طلوع میکنند و با تابیدن، راهی را به تو مینمایند که زیبایاش آنچنان مسحور کننده است که با تمام وجود گام درآن میگذاری، آنها راه را نه با نصیحت و امر و نهی بلکه با تابیدن و عشق نشان میدهند. نوشتن از گردهمایی ۲۶ مرداد حداقل برای من خیلی سخت بود. و هر روز به بهانهای آن را به تعویق انداختم. و این روند آنقدر ادامه پیدا کرد تا در آخر تصمیم گرفتم که اصلا در موردش چیزی ننویسم. و خودم را اینطور راضی میکردم که دوستان و محمدرضا به خوبی در موردش نوشتهاند و نیازی نیست من هم بنویسم. اما دیدن عکس زیر که در مجموعه […]
ادامه مطلبسهراب چشمها را نمیتوان شست
سهراب کجایی تا ببینی که هنوز که هنوز است، اسب حیوان نجیبی است و کبوتر زیبا. هنوز چشمهایمان ظاهر بین است و هنوز هم ظاهر و قیافهی افراد فریبمان میدهد و برایمان میزان و معیار است برای دوست داشتن. هنوز لاله قرمز را بیشتر از گل شبدر دوست میداریم و در قفس هیچکسی هم کرکس نیس. سالهاست تلاش میکنم که از دست این چشم ظاهر بین فریبکار خلاص شوم. کم کم دارم امیدم را از دست میدهم. راستی سهراب با کدام آب چشمانت را شستی؟
ادامه مطلبسهم ما در تصمیمات و انتخابهایمان چقدر است؟
خندهآور است اگر فکر کنیم تمام تصمیماتی که در زندگی گرفتهایم و انتخابهایی که کردهایم را خودمان، و آن هم بر اساس علایق و استعدادهایمان انجام دادهایم. انتخاب لباس، انتخاب رشته، انتخاب دانشگاه،تصمیم بین ماندن یا رفتن از ایران، و در سطح بالاتر انتخاب همسر و زمان آن ، تنها بخشی از انتخابها و تصمیماتی هستنند که در مسیر زندگی با آنها روبه رو هستیم.که گاهاً تاثیرات و تبعات برخی از آنها نه یکماه و یکسال بلکه برای یک عمر برجا میماند. مسلماً ممکن نیست تصمیمگیری و انتخاب به طور کامل توسط خود فرد صورت گیرد. زمانی میتوانیم بگوییم خودم انتخاب کردم. یا خودم تصمیم گرفتم. که تمام محیط را […]
ادامه مطلبشروعی که پایان ندارد
بدون شک نوشتن یکی از بزرگترین علاقهمندیهای من در زندگی است .مهارتی که باعث شده همیشه به دیگرانی که آن را داشتهاند حسادت کنم و به این که چرا نمیتوانم مانند آنها بنویسم غبطه خورم. ضعف در آن و درعین حال علاقهای که به این مهارت دارم باعث شد تا اینجا را راهاندازی کنم. یادگیری و تقویت این مهارت و یا بهتر بگویم پاسخ به آرزوی چندین سالهام از مهمترین اولویتهای من در ایجاد این وبلاگ است. در اینجا موضوعاتی که دغدغههایم را تشکیل میدهند را بیان میکنم. و چند سطری خوب یا بد، درست یا غلط دربارهاش توضیح میدهم.تا ضمن جواب دادن به دغدغههایم ،برای عملی کردن آرزویم که […]
ادامه مطلب