یکی از حرفهایی که محمدرضا شعبانعلی همیشه تکرار میکند این است که (نقل به مضمون) قرار نیست از یک شخص خاص چیزهایی زیادی یاد بگیریم. گاهی شنیدن چند اسم از دهان آن فرد میتواند زندگی ما را عوض کند. از نظر من این اسمها میتواند اسم کتاب، شخص، موضوع و حتی یک مکان خاص باشد.
چند وقت پیش در پستی، کانال مسعود بهنود در یوتویوب را معرفی کردم. او در این ویدئوها که به زحمت به ۴ دقیقه میرسد گریزی به تاریخ میزند. مطمنا در این فرصت کم امکان ندارد به تفصیل در مورد آن صحبت کند اما به اسمها و موضوعاتی اشاره میکند. که از نگاه ما و بعضا از نگاه تاریخ مقفول مانده و به همین علت ارزش دارد که کمی در مورد آن تحقیق کنیم.
یکی از این موضوعات، نامههای قائم مقام فراهانی است. پس از جستجو در وب به نامههای پراکنده قائم مقام رسیدم که به همت دکتر جهانگیر قائم مقامی گردآوری شده و در دو بخش ۱ و ۲ قابل دانلود است.
گمان میکنم خواندن این نامهها برای کسانی که مثل من دغدغه تسلط کلامی، نوشتن و یا حتی مذاکره دارند، ارزشمند خواهد بود.
یکی از نامه ها را که به صورت اتفاقی انتخاب کردم اینجا میآورم.
نور چشم من
اولا اینکه علی محمد بیگ حامل، انعامش را با من مطالبه کرد، اینکه سفارش از او به تو بنویسم، همینقدر، در سفارش او کافی است. ثانیا اینکه عالیجاه مصطفی قلی خان از تو گلهمند است. نمیدانم چرا خلاف تعارف او رفتار کردهای. بایست بسیار متعارفانه سلوک کرده باشی. ثالثا حامل، مخصوص کار او آمده بود. هیچ کار دیگر نداشت. نه کاظمین میرفت نه اینجا شکایت نامه داشت. مگر حسین در کاغد من قدری لندو لند کرده بود. از اوضاع آنجا، کاغذهای شکایتنامه از رحیم و کاظم مکرر میرسید، یعنی حسین.
باری این خبر رسید که سردارآباد را روس گرفت، سهل است از این طرف تا مرند هم آمده. نمیدانم آنجا آیا خبری از این مقوله هست یا نه. از این قرار کار تبریز تمام است. نمیدانم خدایگانی حالا لااقل به فکر بیرون کردن عیال افتادهاند یا نه.
دیگر کارها اینجا الحمدالله خوب است. فی الجمله نظمی گرفته بلکه خیلکی منظم شده. غیر داستان پول، کسری در کارها نیست.
این اوقات دو فوج سرباز از گوران و چهار عراده توپ خواستهاند. به هم بستن تدارک و راه انداختن اینها هم خالی از اشکال نیست. دیگر دانسته باش رفتن من از اینجا نزدیک شده چندان کاری نمانده است. دلواپسی که دارم از جانب تست اما اگر بروم امیدوارم انشاءالله تعالی کارت را در آنجا بتوانم مضبوط کنم، حالا تو در کارت مردانه باش، انشاءالله عیبی در کارت بهم نرسد، تا من بروم. از آنجا کار باید مضبوط شود، اگر آرامی در آنجا باشد که بتوان حرف زد.
والسلام.
اصل نامه
پی نوشت۱: به نظرم با خواندن نامههایی از این دست میتوان تاریخ آن دوران را بدون غرض ورزیهای تاریخ نویسان از نظر گذراند.
پی نوشت۲: در کتابی که لینک آن را قرار دادم دکتر قائم مقامی توضیحات جالبی در مورد هر یک از نامهها نوشته که خواندن آنها هم خالی از لطف نیست.