پیش نوشت: این روزها به علت درگیر بودن با پایانامهی مزخرفم، کمتر وقت میکنم اینجا را به روز کنم. پایانامهای که اگر چه هیچ چیز بدرد بخوری در آن نیست اما حداقل باعث شده نرم افزار ورد را به طور کامل یاد بگیریم.
داشتم به این فکر میکردم که از چه و از که بنویسم که چشمم به کتاب در پی فیثاغورث افتاد. هر زمانی که حوصلهی خواندن هیچ کتابی را ندارم آن را بر میدارم و چندتا از مسئلههای آن را حل میکنم.
اگر شما هم مثل من گاهی از خواندن کتابهای خواندی خسته میشوید و کمی هم به ریاضی و مسئله علاقه دارید به نظرم این کتاب گزینهی مناسبی باشد.
اسم کتاب را اولین بار در این پست محمدرضا دیدم و همان زمان آن را تهیه کردم.
شاید آوردن یک مسئله از کتاب باعث شود بهتر با فضای کتاب و جنس مسئلهها آشنا شوید.
تقسیم پاداش
روزی دو عرب از بیابانی عبور میکردند. تا نزدیکترین آبادی نیم روز باقی مانده بود. از ذخیرهی غذایی تنها ۸ عدد نان برای آنها باقی مانده بود. ۳ نان نزد یکی از آنها و ۵ نان نزد دیگری
در راه به مسافر تنهایی برخوردند که از گرسنگی ضعف کرده بود. دلشان به حال او سوخت و ذخیرهی غذایی خود را او تقسیم کردند. موقع خداحافظی، مسافر به عنوان تشکر ۸ سکه یکجور طلا به همسفران خود هدیه کرد.
این دو نفر چگونه باید هدیه را بین خود تقسیم کنند؟
(کمی فکر کنید😉)
برای تقسیم کارشان به مشاجره کشید. زیرا مردی که ۵ نان داشت، ۵ سکه طلا را متعلق به خود میدانست. درحالی که دوست او مدعی ۴ سکه بود و استدلال میکرد که آنها با هم و مشترکا برای نجات دولتمند گرسنه شرکت کردهاند. از آنجا که نتوانستند دربارهی طریقهی تقسیم با هم موافقت کنند. تصمیم گرفتند همین که به آبادی رسیدند به قاضی محل مراجعه و از او خواهش کنند مشکل آنها را حل کند. و راه حل قاضی برای هر دو غیر منتظره بود.
قاضی ضمن این که لبخند میزد گفت:
شما هر دو اشتباه کردهاید. فرض کنید که هر قرص نان را سه قسمت کرده باشید، در اینصورت ۲۴ قسمت بدست میآید. به این ترتیب هر کدام از شما ۸ قسمت نان خوردهاید. آنکه پنج نان، یعنی ۱۵ قسمت، داشته است ۷ قسمت به مسافر گرسنه داده است و دیگری که ۳ نان، یعنی ۹ قسمت، داشته است ۱ قسمت به او بخشیده است. از اینجا نتیجه میشود که سکهها را باید به این ترتیب تقسیم کرد:
۷ سکه متعلق به یکی از شما و تنها یک سکه متعلق به دیگری است.
چقدر جالب!!!
این داستان رو معلم عربی دوران دبیرستان تعریف کرده بود و من الان تازه اسم کتاب رو فهمدیم.
ممنونم از شما
سلام بر جناب اسلمی عزیز
یادش بخیر! چه خاطراتی با کتاب های پرویز شهریاری داشتیم 🙂
یادی مورد دیگهای افتادم. از کتابی که چاپ قبل از انقلاب بود و اگه درست خاطرم مونده باشه موضوعش این بود:
عربی وصیت کرد که پس از مرگ، شترهاشو بین 3 پسرش به شرح زیر تقسیم کنن:
پسر بزرگ: یک دوم شترها (نصف)
پسر وسطی: یک سوم شترها (ثلث)
پسر آخر: یک نهم شترها (اگه اشتباه نکنم: تسع)
(راستش من که خراب این سیستم تقسیم عادلانه توسط پدر شدم! مخصوصاً واسه بچه آخری که به نظرمیرسه سرراهی بوده!)
بعد از فوت پدر، پسرها دیدن که پدر مرحومشون 17 شتر داره که نه بر 2 قابل تقسیمه و نه بر 3 و نه بر 9
دعواشون شد و برای حل اختلاف نزد قاضی رفتن.
(اینجا جاییه که مثلا باید فکر کنیم 🙂 )
قاضی یک شتر از شترهای خودش گذاشت روی اونها که تعدادشون شد 18 شتر
یک دوم یعنی 9 شتر به پسر اول داد
یک سوم یعنی 6 شتر به وسطی رسید
یک نهم یعنی 2 شتر هم به آخری
نکته جالب اینکه مجموع 9+6+2 میشه 17 عدد شتر!! و شتر خود قاضی باقی موند که شترشو برداشت و احتمالاً بهشون گفت : بهسلامت. نفر بعدی!
🙂
سلام بر آقای یگانه عزیز
ممنون بابت یادآوری این مسئله شترها. منم اینو یادمه. اما نمیدونم کجا خوندمش. اما یادمه اون موقع که خوندمش خیلی ذوق کردم
این تو کتاب دینی سال دهم هم هست.
منسوب به پیامبر.
:/
سلام به محمدصادق دوست عزیز و باقی دوستان
خب وقتی بگیم نصف شترها مال یکیه که دیگه دیگه نمیتونیم ثلث از کلش رو به پسر دیگه ببخشیم که!
اصلا صورت مسلئه اشتباهه که باعث جواب پرت میشه. درواقع برای رد گم کنی و مشغول کردن ذهن که وقتی بخشی از چیزیو بخشیدی، دیگه نمیتونی دوباره از قسمتی که قبلا بخشیدی ببخشی؛ عدد بخش ناپذیر ۱۷ رو آورده که در اصل بازم توفیری نداره! برای مثال شما ۶ سیب دارین. میاین یک سومش رو مبخشین میمونه چند تا؟ ۴ تا. الان اگر بخواین دوباره بخشین ازین چهارتا باید بدین نه کل شش تا. پدر برای مثال میتونست بگه ۶ هفدهم مال یکتون ۹ هفتدهم مال یکی دیگتون و ۲ هفتدهم مال یکی دیگتون. نه اینکه از کل شترها یه بار نصف شو به یه پسر بده و بعد دوباره از کل اونها دوباره ثلث رو به یکی دیگه!