خودکشی ، گرگی در درون

مقدمه: حدود سه روز پیش بود که خبر خودکشی یکی از اقوام نزدیک، محمد ۲۴ ساله‌ای که تنها ۵ ماه از ازدواجش گذشته بود را به من دادند.

گذشته از این که چه عامل یا عواملی سبب این تصمیم او شده، این اتفاق سبب شد که بتوانم برای یک بار هم که شده به این موضوع به صورت جدی فکر کنم. اگرچه در نوشتن یا ننوشتن این پست تردید داشتم و این احتمال را می‌دادم که موجب ناراحتی مخاطب شود، اما باور دارم  که حقیقت، معمولا چندان شیرین نیست و با ندیدن و نخواندن و ننوشتن چیزی عوض نخواهد شد.

حرف‌هایی که در ادامه خواهم زد نه از جنس تایید و نه رد خودکشی است و تنها به شرح اشتباهات و خطاهایی که ما انسان‌ها در برخورد با چنین رویداد‌هایی مرتکب می‌شویم می‌پردازم.

اصل بحث:

از شواهد پیداست که جوان، به علت افسردگی شدید طی دوماه اخیر خود را در خانه حبس کرده و جان خانواده را به لب رسانده، گویی گرگی در درونش داشته که هراز گاهی خودنمایی می‌کرده و به جان خانواده می‌افتاده (از شکستن شیشه‌های خانه گرفته تا پرخاشگری و..)

حماقت یا…

تقریبا تمام نزدیکان و بستگان او این عمل را حماقت و او را احمق خطاب می‌کنند. آنها می‌گویند او صورت مسئله را پاک کرده، باید ایستاد و با مشکلات جنگید.

اما سوال من این است: آیا اون نجنگیده؟

میل طبیعی انسان به بقاء است. چه جنگی در درون او صورت گرفته که خلاف آن عمل کرده؟

خانواده‌ای را تصور کنید که در یک کوهستان بی‌پناه مانده‌اند. گرگی گرسنه به سراغ آنها می‌آید و با هر حمله زخمی به یکی از اعضای خانواده می‌رساند. دست آخر فرزند این خانواده با دیدن تن مجروح و زخمی عزیزانش تصمیم می‌گیرد به جنگ او برود و با قربانی کردن خودش فرصتی برای نجات خانواده‌اش فراهم کند.

گرگ به او حمله می‌کند، او را از پا در می‌آورد و مشغول سیر کردن خودش می‌شود. خانواده از این فرصت استفاده می‌کنند و جان سالم به درد می‌برند. این کار او را چه می‌نامیم؟ شجاعت یا حماقت؟

جواب هر چه باشد، این نکته را نباید فراموش کنیم که این یکی با گرگ بیرونی جنگیده و محمد با گرگ درونی و هر دو خود را قربانی گرگی کرده‌اند، برای نجات و خلاصی بقیه‌ی خانواده.

ویرجینیا وولف که خود را با جیب‌های پر از سنگ در رودخانه اوز غرق کرد، برای همسرش چنین نوشت:

عزیزترینم، تردیدی ندارم که دوباره دچارِ جنون شده‌ام. احساس می‌کنم که نمی‌توانیم یکی دیگر از این دوره‌های وحشتناک را از سر بگذرانیم؛ و اینبار بهبودی نخواهم یافت. شروع به شنیدنِ صداهایی کرده‌ام و نمی‌توانم تمرکز کنم؛ بنابراین کاری را می‌کنم که به گمانم بهترین کارِ ممکن است.

بهترین شادیِ ممکن را تو در اختیارم گذاشته‌ای. هرآنچه می‌توان بود، برایم بوده‌ای. می‌دانم که دارم زندگی‌ات را تباه می‌کنم، می‌دانم که بدون من می‌توانی کار کنی؛ و می‌دانم که خواهی کرد. می‌دانم.. گمان نمی‌کنم تا پیش از آغازِ این بیماریِ وحشتناک، هیچ دو نفری می‌توانستند از این شادتر باشند. بیش از این توانِ مبارزه ندارم. می‌بینی؟ حتی نمی‌توانم این را هم درست بنویسم. نمی‌توانم چیزی بخوانم.

می‌خواهم بگویم همهٔ شادیِ زندگی‌ام را مدیونِ توأم. تو با همه‌چیزِ من ساخته‌ای و به طرزی باورنکردنی نسبت به من مهربان بوده‌ای. همه‌چیز جز اطمینان به نیکیِ تو، مرا ترک گفته‌است. دیگر نمی‌توانم به تباه کردنِ زندگی‌ات ادامه دهم. گمان نمی‌کنم هیچ دونفری بتوانند آنقدر که ما شاد بوده‌ایم، شاد باشند.___ویرجینیا

(+)

به هر حال خودکشی به عنوان یک عمل انسانی، حداقل برای من پذیرفته شده است و کسی را برای ارتکاب به آن احمق خطاب نخواهم کرد.

دید افراد به نوع خودکشی

نکته‌ی دیگری که خیلی برایم جالب بود، این بود که نوع خودکشی، روی دید افراد از فرد خودکشی کرده و حتی خانواده‌ی آن تاثیر‌گذار است. مثلا خودکشی به وسیله قرص، گویا مقبول‌تر و پذیرفته شده‌تر از حلق آویز شدن، یا رگ زدن است.

من هر چه فکر کردم نتوانستم علتش را بفهمم، مگر نه این‌که نوع خودکشی، صرفا به تصمیم فرد در همان لحظه یا ابزار‌های در دسترسش مربوط می‌شود. پس چرا خودکشی با قرص، زشتی کمتری دارد و لطیف‌تر جلوه می‌کند، اما حلق آویز شدن خشن و زمخت و وحشیانه؟

اقوام محمد نیز اگر چه در ابتدا سعی در کتمان خودکشی کردند، اما با باخبر شدن مردم ترجیح دادند خودکشی را توسط قرص جلوه دهند و از گفتن حقیقت که همان حلق آویز شدن است امتناع کردند تا به قول خودشان کمتر آبرو ریزی شود.

مسری بودن

خطای بعدی ما انسان‌ها، مسری پنداشتن این عمل است. گمان نمی‌کنم برادر محمد بتواند به سادگی در شهرمان ازدواج کند، نه تنها او بلکه ازدواج برای سایر جوان‌های فامیل هم سخت خواهد شد. انگار هر یک از آن‌ها را آویزان از طناب دار می‌بینند.

ما این اشتباه و خطا را در موارد دیگری هم مرتکب می‌شویم. دیوانه، معتاد، فاحشه و دزد بودن تنها یکی از اعضای خانواده یا فامیل، کافی است تا آن را به دیگر اعضا هم سرایت دهیم و روی دیدی که از دیگر اعضا داریم نیز اثر بگذارد.

موارد بیشتری بود که می‌توانستم لیست کنم و در مورد آن بنویسم مثل: برشمردن تنها یک علت برای این اتفاق، مقصر دانستن یک شخص، اشتباه‌ رایج که فکر می‌کنیم با ازدواج مشکلات حل می‌شود و… اما گمان می‌کنم همین سه مورد برای کمی فکر کردن در این‌باره کافی باشد.

پی نوشت: همانطور که اول این پست هم گفتم قصدم از انتشار و نوشتن این پست تایید یا رد خودکشی نیست. تنها دوست داشتم فرصتی را برای فکر کردن به آن فراهم کنم. مهم نیس این عمل برای شما پذیرفته شده یا نپذیرفتی باشد. خوب است یک بار بدون موضع‌گیری بر اساس پیشفرض‌ها و اعتقادات قبلی، به آن فکر کنیم و دلایلی برای خود چه در جهت تایید و چه رد آن بیابیم.

 

17 دیدگاه برای“خودکشی ، گرگی در درون

  1. خیلی ممنون که وقت گذاشتید و جوابمو دادید با حرفتون موافقم من باید تلاش کنم و این کاری نکردن داره حالمو بدتر میکنه ازتون میخوام برام دعا کنید زودتر این دوره سختو به بهترین شکل پشت سر بذارم و راهمو پیدا کنم و کل عمرم رو صرفش کنم منم برای شما دعا میکنم همیشه حال دلتون خوب باشه

  2. سلام راستش من مدت طولانی هست به خودکشی فکر میکنم میخواستم دلیلامو بگم ببینید ارزششو داره یا نه من پشت کنکوری هستم و آخرین و چهارمین فرزند خانواده.توی خانواده من به خاطر ظلم بابام سه تا بچه دیگ نتونستن اونجور ک دلشون میخواست تحصیل کنن و میشه گفت تا جایی ک شده برای من شرایط تحصیلو فراهم کردن اما من از درس زده شدم نمیتونم حتی ده دقیقه باتمرکز و علاقه درس بخونم از طرف دیگ از نظر وضع مالی ضعیف هستیم و من نمیتونم به کارهایی مثل راه انداختن یک کسب و کار حتی فکر کنم چون بابایی ندارم که مثل کوه پشتم باشه هیچ توقعی هم ک نمیتونم از خواهرام و برادرم داشته باشم یا باید به عنوان فروشنده و منشی و اینجور کارا برم مشغول بشم ک علاوه بر اینکه خودم هیچ علاقه و استعدادی تو این کارا ندارم باید نیش و کنایه بقیه هم تحمل کنم ک بعد ۱۳ سال درس خوندن هیچی به هیچی مدام خودمو سرزش میکنم که یک آدم بی عرضه ام که فقط دارم امکانات و زمانی که در اختیارم هست رو هدر میدم دارم خانوادمو با رفتاری عصبی و تلخم اذیت میکنم دارم امیدی که نسبت به من دارن ناامید میکنم خودمو مثل یک آشغال و نونخور اضافه میبینم که فقط دارم اکسیژن هدر میدم بدون اینکه منفعتی برای خودم یا بقیه داشته باشم

    1. حانیه حالت رو تا حد خوبی درک میکنم. قطغا من و خیلی‌های دیگه هم مثل تو به خودکشی فکر کردن. و اصلا تصمیم به خودکشی زمانی اتفاق میفته که حل چالش‌ها توی ذهن آدم سخت میشه و آدم راه حل رو خودکشی میبینه. واقعیتش خودکشی دلیل نمیخواد. اگه به آمار نگاه کنی میبینی که بیشتر خودکشی‌ها اتفاقا از قشر مرفه جامعه هست چرا که تمام نیازهاشون براورده شده و الان دیگه چیزی برای به دست آوردن ندارن و میرن سمت خودکشی.
      نمیخوام امید واهی بهت بدم اما به نظرم فضایی که تو توش هستی اتفاقا فضای پر از فرصت و امیده. امید به اینکه زندگیت رو بهتر کنی. امید به اینکه زندگی خواهرو برادرات بهتر بشن. امید به این که یه روزی انقدر قوی بشی که بتونی به دیگران هم کمک کنی. ( ما تا زمانی که خودمون بزرگ و قوی نشدیم نمیتونیم به دیگران هم کمک کنیم)
      بذار یه مثال برات بیارم. اگر چه خودم رو هم میتونم مثال بزنم اما به نظرم مثال دوستم خیلی بهتره.
      توی دانشگاه یه دوستی داشتم به نام ابراهیم. ابراهیم بچه خوزستان بود و به شدت وضع مالی بدی داشتن. تقریبا میشه گفت هزینه‌هاش توی دانشگاه چیزی در حدود صفر بود. چهارسال تمام صبح ساعت ۶ پا میشد (هر روز) و به غیر نهار و شام تا ساعت ۱۲ شب تا ۱ توی کتابخونه درس میخوند. و ما همیشه متعجب بودیم از این همه اراده و پشتکار.
      یه روز ازش پرسیدم که ابراهیم چطور این همه میتونی پشتکار داشته باشی در جوابم گفت به خواهر و برادرام فکر میکنم که چشم امیدشون به منه تا زندگیشون رو بهتر کنم و همین باعث میشه هر روز بلند شم و دوباره تلاش کنم. ابراهیم بعدا رتبه ۲ ارشد شد و رفت صنعتی شریف و من دیگه ازش خبری ندارم اما میدونم که زندگیش حداقل برای خودش بهتر شد.
      نمیخوام الکی امیدوارت کنم به زندگی اما اگر خانوادت برات مهم هستن مطمئن باش با خودکشی حداقل مشکلی از اونا حل نمیکنی. کنکور و درس خوندن فقط یه بخش ماجراس راه‌های زیادی هست که میتونه آدم رو به موفقیت برسونه که قطعا توی زندگی هر کسی فرق داره. بعضی موقع‌ها یه آدم‌هایی سر راهت قرار میگیرن که تو رو به اون سمت هدایت میکنن بعضی وقت‌ها هم خودت راهو پیدا میکنی. اما قبل از همه‌ی اینها خودت باید تلاش کرده باشی.
      حرف بعدیم اینه که اگر چه خیلی سخته ولی تلاش کن حرف مردم تا حد ممکن برات بی اهمیت باشن. ادما اولش همیشه مسخره میکنن اما زمانی که موفق شدی برات دست میزنن و زوری خودشون رو میچسبونن بهت.
      و اینکه مطمئن باش هیچکاری توی دنیا نیست که من یا تو و امثال ما که شرایط سختی داشتیم و داریم نتونیم انجام بدیم. اینو با ایمان کامل بهت میگم. من همیشه وقتی میخوام یکارو که فک میکنم از عهدش بر نمیام انجام بدم به خودم میگم اگر یه نفر تو دنیا تونسته انجامش بده پس قطعا منم میتونم انجام بدم این حرفم باعث میشه حداقل براش تلاش کنم.

      تو هم تلاش خودت رو بکن به نظرم. تو هر زمینه‌ای که شده و فکر میکنی توش میتونی به موفقیت برسی. هرچی هر چی هرچی. اما هر کاریو شروع کردی حتی اگر وسطاش دلزده هم شدی بازم با تمام تلاش برو جلو وسط همین تلاش یهو اتفاقای خوبی میفته.

      پیش خودت نگی ای بابا این نفسش از جای گرم بلند میشه. شرایط من اگر از تو بدتر نبوده بهتر هم نبوده و نیست و هنوز هم درگیرش هستم. اما زندگی همینه و راه فراری ازش نیست.
      راستی من داشتم یه کتابی میخوندم مربوط به بودا بود که توش نوشته بود هیچ راه فراری وجود نداره حتی خودکشی هم باعث نمیشه که از چیزایی که دوس نداریم فرار کنیم و ما دوباره و دوباره و دوباره متولد میشیم و همه‌ی اون چیزاها هم باهامون متولد میشن. این حرف برای خودم جالب بود که پس باید بلاخره یه جای مسیر این مشکلات رو با تلاشم درست کنم.
      امیدوارم تو هم تصمیمی که باعث قوی شدنت میشه رو بگیری. روز خوش

  3. وقتی با استعداد باشی ، تنها چیزی که باعث میشه قطع حیات کنی ناکامیه!!! هر انسانی با شیفتگی دنبال هنر زندگی کردن خودش رو محیا میکنیه ولی ناکامی های پیاپی باعث میشه با شجاعت به خودت بگی اصلا نخواستیم ولی یه جایی از زندگی انسان صاحب مسئولیت میشه و ناکامی ها فقط شامل خودش نمیشه بلکه رو کسانی که بهت امید دارند هم اثر میذاره و این باعث میشه که درد ناکامی رو با مغز استخونت حس کنی! اصلا این دنیا چرا قواعدش این شکلیه !؟ ٢۵ سال قبل مهندس رضایی ۲۰ سال قبل آزمندیان ۱۵ سال قبل مجموعه راز … راه هایی رو که شماها حتی نمیتونین تصورش رو هم بکنین رفتم . فقط پرونده گذشته م رو سنگین تر کردم .من دیگه خسته شدم به زبان ساده اگه یک سلهشور واقعی باشم به این نکبت پایان میدم . من فکر میکنم این شهامته که راه رو برای دیگران که فکر میکنن میتونن باز بذارم . البته امیدوارم این صحبت ها باعث تشویق کسی به ترک حیات نشه ، من فقط احساس و نظرم رو گفتم .

  4. سلام
    از نظر من وقتی توی اطرافت همه چیز و همه افراد برات عادی بشن و کوچکترین اتفاق تغییری توی درونت ایجاد نکنه حتی بدترین هاش مثل مریضی مادر…..یا…..
    میبینی ک جای بیهوده ای هستی و فقط داری اکسیژن هدر میدی و تصمیم میگیری دیگ بالاجبار صبح ها چشم باز نکنی..حاضر نشی..کار نکنی..و پایان بدی ب این نمایش مسخره جلوی ادم هایی نه فرقی برات میکنن نه فرقی دیگ براشون میکنی..
    اینجاست مرز زندگی و مرگ
    حسی ک مدتیه باهاش دستو پنجه نرم میکنمو تنها تنها برای همون اعتقادات ک دست ب این کار نزدم
    هر چند ک تا ی حداییش جلو رفتم بعضی وقتها
    و نظر بعدی در مورد دیدگاه دیگران بعد این اتفاق ک … از نظر منم احتمالا برای چند صباح یا چندین صباح باشه.. و انسان بنده ی عادته…ولییییی همون عذاب کم هم برام لذت بخشه

    1. سلام
      امروز داشتم پست سارا حق بین با عنوان ما همه گرسنه‌ایم، گرسنه برای یافتن معنای زندگی رو میخوندم.
      به نظر من هم ( همونطور که طاهره‌ هم زیر پست بهش اشاره میکنه ) زندگی به خودی خود هیچ معنایی نداره و ما آدما سعی میکنیم به هر چیزی که امکانش هست چنگ بزنیم و خودمون رو یه جوری سر پا نگه داریم که اسمش میشه معنا. این معنا برای هر کسی می‌تونه متفاوت باشه. همونطور که سارا هم به خوبی بهش اشاره میکنه. برای یکی مثل کوئیلیو، معنا میشه تحقق بخشیدن به افسانه شخصی برای تولستوی میشه کمک و خدمت به دیگران
      اگر نگاه کنی میبینی هر دقیقه از زندگی مشغول چنگ زدن به یه چیزی هستیم. یه روز رفتن به دانشگاهه یه روز کاره یه روز ازدواجه گاهی حتی یه حس انتقام ما رو سر پا نگه میداره. گاهی در آروزی رفتن به یه سفر. گاهی خریدن یه خونه یا ماشین، گاهی رویای داشتن کسب و کار خودمون.گاهی اعتقادات، شایدم بچه دار شدن و بعدش آرزوی دیدن موفقیت اون‌ها و همینطور تا لحظه مرگ. و حتی در بستر بیماری امید به بهبودی. و البته تمام این‌ها بدون اینکه بهش توجه کنیم اتفاق میفته
      شاید مسخره به نظر بیاد ولی بعضی از صبحها تنها چیزی که باعث میشه از خواب بیدار بشم کشیدن یه سیگار ناشتاست.
      و خود کشی یعنی رنگ باختن تمام این چیز‌ها
      یعنی نه کسی،نه چیزی، نه کاری و نه حسی وجود نداشته باشه که بشه بهش چنگ زد.
      و به قول خودت اینجاست مرز زندگی و مرگ

      1. دقیقااااا
        ولی باید چ کرد با این حس…؟
        دیوار اعتقاد رو خراب کرد؟
        یا موند پشت این دیوار و هی ناخن کشید روی دیوار و روی تن و..زخم زد؟
        هی می ایستم پشت این دیوار و هی ضربه میزنم
        دستم ب جایی بند نیستو مینشینم و گریه میکنم..زجه میزنم..و سکووووووت
        تو هپروت این وضعم غرق میشم….بعد مدتی مجدد روز از نو روزی از نو….
        موندم واقعا اون کسایی ک شعار میدن بخودت بیا..زندگی کن…هدف تعیین کن…چی دیدن و ب کجا رسیددن ک میکم خوبیم و خوشحالیم…
        نمیفهمم..

        1. به نظرم سوالت یعنی چه باید کرد با این حس؟ هیچ جواب مشخص و قطعی و درستی نداره. همه ما ( گمونم از زمانی که بشر شروع به فکر کردن کرده تا الان ) کمابیش با این حس و این سوال مواجه بودیمو هستیم.
          اما یه چیز رو مطمنم. لذت بردن (ایجاد معنا در عین بی‌معنایی ) از زندگی یه هنره. هنری که مثل هر چیز دیگه سختیای و رنج‌های خودش رو داره. اگر میبینی امروز کسی میفهمه ( فهمیدن قید مهمیه چون خیلیا از روی نفهمی خوشحالن و عموما هم لذت آنچنانی نمیبرن) و از زندگی هم لذت میبره به این دلیله که سختیای این راه رو به جون خریده با این احساسات دستو پنجه نرم کرده.
          لبخند چنین انسان‌هایی که تعدادشون هم خیلی کمه رو نباید معنی به نفهمی و بی خیالی و بی دغدغه بودن بکنیم. اینا هنر خوب زندگی کردن رو یادگرفتن.
          در کل به نظرم هر چیزی توی زندگی که بخوایم خوب یادش بگیریم از جمله خود زندگی نیاز به تمرین و تلاش و سختی داره. والبته هر کس راه خودش رو داره.

        2. سلام. چه اسم جالبی ینی چی هنامس زنه یا مرد؟ من که از وقتی تصمیم گرفتم بمیرم اصن کلللی راحت شدم. به نظرم شمام بمیرین خودش بهترین هدفه 🙂

  5. سلام. ببخشید من خیلی نفهمیدم چی گفتین ولی خیلی گشتم مطلب درباره خودکشی پیدا کنم توی مطلبهای آدمای توی متمم ولی چیز زیادی پیدا نکردم. متاسفانه این مقوله ایه که خیلی کم بهش توجه شده. تو وبلاگ حمید طهماسبی دیدم که جواب نداد بهم! امیدوارم شما جواب بدین!! میدونین مشکل آدمای عادی دور و بر ما تا بهشون بگی(البته من تاحالا به کسی نگفتماا فقط به دوست صمیمیم یه چیزایی گفتم که گفت خیل خب تو حالا تقلباتو بنویس برا فردا بعدش خودکشی میکنیم باهم بعدشم غش کرد خنده!!) جدیت نمیگیرن اصلا محل نمیذارن یا مسخره میکنن یا میگن اینا چیه توکل کن به خدا! اصن یه حرفای مسخره انگار نمیبینن تو کی هستی و چی داری میگی. میخوام بدونم شماها که اینقد کتاب میخونین و زبان بلدین و اینا میتونین یکیتون کمک کنه به من یه راه خوبی پیدا کنه یا نه. یه راه ساده نمیدونم یا یه ترکیب چون شما نوشته بودین توی درباره من که رشتتون شیمیه. مثلا ترکیبات خاص که راحت کارو یه سره کنه اینطور چیزی سراغ دارین؟ میخوام خیلی شیرین و آروم باشه. البته شما چون آدم منطقی ای هستین میگم امیدوارم چرت و پرتای بقیه ها رو که البته نگفتن ولی فک کنم که حتما میگن! بگین. مررسی پیشاپیش!!

    1. سلام فاطمه
      اول از همه بگم که سه تا مطلبی که توی وبلاگت نوشته بودی رو خوندم. به نظرم اگه مداوم بنویسی خودم یکی از خواننده‌های ثابتت میشم.
      قبل از این که برم سراغ راهکار و روش برای خودکشیت. دوس دارم چند جمله‌ای نه برای تو، بیشتر برای خودم بنویسم. البته چون بیشتر جنبه خودافشایی داره یه خرده مردد هستم. ولی با همه این احوال می‌نویسم.
      اگه فاطمه امروز از من بپرسه که به نظرت دنیا جای قشنگیه؟ با قاطعیت میگم نه حداقل برای من اینطوری نبوده و نیس. و البته نه به این‌خاطر که غذام به جای میگو شده کباب برگ و یا به جای همدان رفتیم تبریز خرید.
      اگه بپرسه خب پس چرا موندی و خودکشی نکردی؟ بهش میگم: میدونی من به بهشت و جهنم اعتقاد ندارم به خدا هم به شکل رایجش اعتقاد ندارم. پس ترسی از عذاب جهنم هم ندارم. اما همیشه اعتقادم این بوده که مرگ بیش از این که به خوده مُرده ربط داشته باشه به خانواده‌ی اون ربط داره. یعنی اگر فردی هیچکس رو نداشته باشه نه دوستی نه آشنایی و نه خانواده‌ای اگر بمیره هیچ فرقی با مردن یه سگ ولگرد نداره. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده.
      شاید یکی از مهمترین دلایلی که زندم به خاطر عذابیه که خانوادم بعد از من تا آخر عمرشون و یادآوری اون قراره تحمل کنند و نیشو کنایه‌هایی که از هر طرف بهشون میرسه. چون هرگز دوست ندارم عزیزانم چنین تجربه‌ای رو داشته باشن. وگرنه اگه مثل همون سگه بودم یه دقیقه هم لفتش نمیدادم.
      و اما تو
      اگر فکر می‌کنی که با خودکشیت کسی بهت توجه میکنه سخت در اشتباهی. درسته بهت توجه میشه اما اون موقع تو نیستی که این توجه رو ببینی. حتما فک میکنی روحی وجود داره که از اون بالا نگاه کنی و لذت ببری؟ از نظر من احمقانه‌ترین کاریه که میشه کرد.
      منظورم اینه که اگه میخوای سناریوی مرگتو بچینی تا قبل از اقدام بچین. بعدش اصلا وجود نداره.
      توی پست گفتم اینجا هم میگم خودکشی هم یه تصمیمه و مثل هر تصمیم دیگه میتونه درست یا غلط باشه. حداقل در مورد دلایل خودکشیت توی وبلاگت بیشتر بنویس.
      و اما حرف آخرم. ترجیح میدم تا لحظه‌ی آخر با این دنیای لعنتی دوست نداشتنی گلاویز بشم و همیشه پیش خودم بگم بلاخره میبرمش تا اینکه مفت و مسلم تسلیمش بشم. حداقل یه خرده خستش کنم.
      در ضمن من مهندسی شیمی خوندم نه شیمی واسه همین کمکی از دستم بر نمیاد😉
      بازم برام بنویس

      1. واای چقد جواب نوشتین واسم! مررسی!
        بذارین تیکه تیکه بگم. اول این که دلیل تصمیم من این چیزا نیس من فقط خواستم بگم زندگیم چقد یکنواخته همین وگرنه کسی به خاطر اینکه جای میگو کباب برگ بهش دادن خودشو نمنیکشه!!
        بعد اینکه بنی شما واقعا بی دین هستین؟ :/ پس خیلی ترسناک شد باورم نمیشه دارم با همچین کسی خرف میزنم!! اما من خداپیعمبر دارم و به نظرم یعدش که روح خالی شدم ممکنه اتفاقایی بیفته که دیگه هیچ جوری ازش راه فرار ندارم. اره به نظر من بعد ماجرا من حتما اینا رو میبینم و روخ میشم میرم نزدیگ خدا. ولی هنوز مرددم ته آدمای مث من چی میشن…
        خییلی از حرفاتون خوشحال شدم. جذب شدم که دوباره بنویسم حرفامو چون برام سخته!
        عه چه بد. مهندسی شیمی دیگا چیه… ینی هیچی از شیمی نمیدونین؟

        خیل خب بازم مررررسی خدافس

  6. سلام محمد جان

    به نظر من : خودکشی وقتی اتفاق میافته که فکر اون ماه‌ها و شاید سالها یه گوشه ذهن مون لونه کرده .
    خودکشی یه رویداده و برای اینکه بتونیم یه رویدادی که ما رو شوکه کرده بفهمیم ، باید سعی کنیم روندهایی رو درک کنیم که باعث شکل گرفتن اون رویداد شده
    برای اینکه فکر خودکشی به سر آدم بزنه ، فرد باید اول “امید” اش رو از دست بده . امید به بهتر شدن ، امید به از پس رفتارها و افکار خودش براومدن ، امید به بهبودی .
    شاید حرفم اشتباهه ؛ اما فکر می‌کنم باید یاد بگیریم موقع نا امیدی “همه” غرورمون رو بذاریم زیر پامون و با تمام وجود کمک بگیریم .

    بحث تلخی رو باز کردی

    1. سلام بهروز جان
      خیلی خوشحال شدم که کامنتت رو اینجا دیدم.
      حرفت رو قبول دارم که خودکشی یه رویداده و به جای این که به قضاوت رویدادهای اینچنینی بشینیم باید به روند‌ها پشت اون فکر کنیم، چی شد که فرد به اینجا رسید؟
      اگرچه خیلی از ماها در پاسخ به این سوال‌ها هم دچار اشتباه می‌شیم و افق زمانی کوتاه مدتی رو در نظر می‌گیریم، یعنی فقط به اتفاقات هفته‌‌ها یا ماه‌های پیشش توجه می‌کنیم و فراموش می‌کنیم که سال‌ها طول کشیده تا به قول تو این فکر توی ذهن آدم لونه کنه و یک شبه نیس.
      اما همونطور که توی پست هم گفتم خودکشی از نظر من یه تصمیمه. شاید یه تصمیم خودخواهانه، اما به هر حال یه نوع پاسخ به مشکلاته.
      شاید تلخ باشه ولی وقتی نباشی مشکلی هم نیس. اگرچه مشکلاتی رو برای خانواده ایجاد میکنی و این میشه خودخواهی
      قبول دارم که بحثم برای مخاطب شاید تلخ باشه، اما دوست داشتم دیدگاهمو نسبت به خودکشی بنویسم و با این کار خودم و مخاطبان اینجا مجبور بشیم یه بار هم که شده در موردش فکر کنیم تا شاید کمی از پیش‌فرض‌هایی که جامعه و مذهب در مورد این مسئله بهمون تحمیل کرده فاصله بگیریم.

  7. سلام
    این موضوع فکر من را هم در چند روز اخیر ،پس از خودکشی یکی از اقوام به خود درگیر کرده و جالبه بدونی که هیچکس این فرد را بنابه شرایطی که در اون زندگی می کرد و سختی ها و اتفاقات ناگواری که براش افتاده بود سرزنش نکرد. گاهی اوقات تلاش بعضی از ادمها برای بهبود زندگی هیچ نتیجه ای در بر نداره و شاید به نقطه ای برسه که برای لحظه ای در خلوت خودشون، امید مهمترین چیزی که همیشه ما را سرپا نگه می داره و نیروی پیشران ماست از بین میرود و فقط یک تصمیم بزرگ باعث میشه یک فرد از مهمترین چیزش که همون جانش و زندگیش هست دست میکشه. مطمینما قبول داری که ما ادما بیش از هر چیزی توی این دنیا جانمون را دوست داریم و حالا هر چقدر هم ادعا کنیم اینطور نیست اما هست.
    به این فکر میکنم شرایط چقدر باید سخت بشه و چه اتفاق و فکرهایی باید به سراغ یک انسان بیاد تا این نعمت را از خودش دریغ کنه.
    جالبه بدونی در مورد فامیل ما بعضی ها این عملکردش را شجاعت می دانستند. و به او حق می دادند.
    خیلی پیچیده است. ولی آرزو میکنم هیچ انسانی به این مرحله نرسه که این تصمیم را بگیرد.

    1. سلام نفیسه جان
      مهمترین علت نوشتن این پست، نکته‌ای بود که در ذهن داشتم و تو هم به خوبی بهش اشاره کردی
      « ما ادما بیش از هر چیزی توی این دنیا جانمون را دوست داریم و حالا هر چقدر هم ادعا کنیم اینطور نیست اما هست.»
      درسته که ما نمی‌تونیم هیچوقت بفهمیم که فرد هنگام خودکشی چطور فکر میکنه و چه فکری باعث میشه تمام اون نگهدارنده‌هاش که امید یکی از اونهاست رو قطع کنه. اما می‌تونیم به موضع‌گیری‌های خودمون فکر کنیم.
      این که با شنیدن خبر خودکشی یک نفر چه تصویری از اون فرد برامون مجسم میشه: ترسو، ضعیف، بی‌فکر، احمق، شجاع، کسی که فقط به فکر خودشه، ناامید و هر صفت دیگه ای که ممکنه به ذهنمون برسه.
      به نظر من خودکشی رو به عنوان یک واقعیت باید پذیرفت. اتفاقی که به هر صورت خواهد افتاد. اما چیزی که برای من دردناکه اینه که ما چشممون رو، روی خیلی از واقعیت‌ها که یکی از اونها هم خودکشی است. می‌بندیم و مثل کبکی که سر در برف می‌کنه فک می‌کنیم اگر نبینیم، نیست. و به همین دلیل هیچوقت فرصت نمی‌کنیم یه بار بهش فکر کنیم و اعتقادات و باورهای قبلی رو از ریشه بزنیم و به یک نتیجه بر اساس تعقل و تفکر خودمون برسیم.

  8. سلام
    خودکشی و تمامی اتفاقات غریب ( هر چی می تونه باشه) در نظر افراد اگر کمی برای اونها ناخوشایند باشه چه در مقام دلسوزی و چه در مقام فحاشی و خودداری و… رنگ سوگیری و خطا در مواضعشون وجود داره و به جای اینکه اصل ماجرا بررسی شه حواشی و منافع و برداشتهای افراد و…بر اونها حاکمه
    این نوشته شما هم از این جهت خوب بود.
    ممنون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *