همیشه فکر میکردم که درمان تنهایی، تنها نبودن است. دنبال فرصتی بودم تا از این تنهایی که بیرحمانه گریبانم را گرفته است رها شوم. به هر دری که میشد زدهام. از هر راهی که میشد رفتهام. از در صبر، از در محبت، از در دوستی، از راه تلاش، از راه عشق اما انگار تنهایی با من زاده شده است. در برخورد با هر کسی، در آشنایی با هر مخاطبی نه تنها دردها و زخمهایم بهتر نشد بلکه چون نمکی بودند که مرا بیشتر از گذشته متوجه زخم تنهاییام میکردند. گاهی خودم را اینگونه تسلی میدهم که مشکل از من نیست. بلکه آنها فرد مورد نظر نیستند، تا باز هم برای […]
ادامه مطلبدسته: منو تنهایی
من و خودم
حرفهایم را با خودم میزنم، به خودم گوش میدهم برای خودم چای میریزم، با خودم مینوشم برای خودم گریه میکنم، با خودم میخندم با خودم کتاب میخوانم، برای خودم مینویسم شبها با خودم میخوابم، صبحها خودم را بیدار میکنم با خودم حمام میکنم، برای خودم عطر میزنم خودم را تشویق میکنم، خودم را سرزنش میکنم خودم را نوازش میکنم، خودم را میزنم مشکلاتم را با خودم در میان میگذارم، خودم حلشان میکنم با خودم تفریح میروم، با خودم سیگار میکشم به خودم عشق میورزم، از خودم متنفر میشوم با خودم درد و دل میکنم، خودم را تسکین میدهم این روزها انگار کسی به جز خودم نیست که با او زندگی […]
ادامه مطلبشب هایی که با شریعتی به سر می شود
تقریبا شروع کتاب خوانی من به صورت جدی و منظم با خواندن هبوط در کویر شریعتی بود. به جرات میتوانم بگویم که طی چهار سال اخیر، همیشه حداقل یکی از کتابهای او روی میزم بوده و هست. به نظر من شریعتی استاد فضا سازی و حرف زدن از هر دری است. وقتی خواندن را شروع میکنی یک موضوع را شروع میکند. اما ممکن نیست با همان موضوع تمام کند آنقدر از موضوعات مختلف صحبت میکند و آنقدر زیرکانه این تغییر را ایجاد میکند که تو هرگز نخواهی فهمید و گاهی حتی خودش هم نمیدانم شریعتی را چگونه توصیف کنم. اما به نظرم هیچ کلمهای به اندازه شمع توصیف کنندهی او […]
ادامه مطلبطعم تلخ عادت
زندگی به من آموخت همیشه بودن، همیشه خوب نیست. همیشه که باشی، به تو عادت خواهند کرد. عادت کردن یعنی دیده نشدن. و دیده نشدن یعنی فراموش شدن. و فراموش شدن یعنی تنهایی و تنهایی یعنی تنهایی
ادامه مطلبزمزمههایی با خود
مدتها بود که در اتاق، خودش را حبس کرده بود. انگار حوصلهی هیچکس را نداشت. همین که پیامی روی گوشیش میآمد به سرعت آن را میخواند؛ اما باز هم همان پیامهای تبلیغاتی همیشگی. با ناراحتی گوشی را زمین میگذارد و خودش را با کتابهایش مشغول میکند. چند صفحهای از کتاب را میخواند بلند میشود در یخچال را باز میکند؛ اما نمیداند برای چه، درب یخچال را میبندد. از آب شیر لیوانی پر میکند و یک سره سر میکشد. از آب سرد متنفر است شاید به این دلیل که همیشه بر سرش آب سرد ریختهاند. دوری در اتاق میزند و دوباره پشت میزش مینشیند. لپتاپش را باز میکند تا سری به […]
ادامه مطلبمن، تنهایی و کتاب
نمیدانم دقیقا از کی احساس تنهایی کردم. به هر دری زدم تا از بندش رها شوم. اما انگار او دو دستی مرا چسبیده بود. از بین تنهایی در جمع و تنهایی با خود، دومی را انتخاب کردم. تنها مونس و همدمم شد کتاب. هر روز مطالب جدید، هر روز کشفهای جذابتر، و این باعث شد که روز به روز تنهاتر شوم. کتاب با خوبیهایش، با گوش دادنهایش، با سر در گوشی نکردنهایش، با بی توجهی نکردنهایش، با رازداریهایش و به طور کلی با دادن و نگرفتنهایش، مرا طوری بار آورد که دیگر هیچکس را نمیفهمم و البته هیچکس هم مرا نمیفهمد. دیگر طاقت هیچ خطایی و رفتار بدی را نه […]
ادامه مطلب