تسوگتسوانگ، از اختیار تا اجبار

در بازی شطرنج حرکتی وجود دارد به نام تسوگتسوانگ (zugzwang) که معمولا در آخر بازی اتفاق می‌افتد و فرد مجبور است حرکتی کند که به ضرر او تمام می‌شود. معنای لغوی تسوگتسوانگ چیزی مثل اکراه در حرکت یا اجبار در حرکت است. یعنی بهترین حرکت برای فرد حرکت نکردن است اما مجبور است، چون نوبت اوست. در گیف زیر مشاهده می‌کنید که شاه سیاه در آخر مجبور است از سرباز سیاه فاصله بگیرد که این موجب از دست دادن سربازش می‌شود. نکته: سرباز سیاه رو به پایین و سرباز سفید رو به بالا حرکت می‌کند و جلو هم را سد کرده‌اند. بازی زندگی درست شبیه به شطرنج است. ما انتخاب‌هایی زیادی […]

ادامه مطلب

فرهنگ بَند بازی و آرزو کردن

نمی‌دانم تا به حال یک بند باز را از نزدیک دیده اید یا نه، این افراد گاهی با دست خالی و گاهی هم با یک چوب (برای حفظ تعادل) فاصله بین دو نقطه را روی یک طناب یا بند راه می‌روند. حداقل از نظر من به عنوان یک ناظر و کسی که یک بار از نزدیک آنها را دیده، کار سخت و پر استرسی است که توانایی بالایی هم می‌خواهد. عکس زیر مربوط به عبور یک بند باز از روی آبشار ویکتوریا است. اما چرا بندبازی سخت است؟ بندبازی به این علت پر خطر و سخت است که، تنها یک قدم اشتباه به راست یا چپ کافی تا سقوط کنی. […]

ادامه مطلب

تاریخچه پیدایش خط و نوشتار

هیروگلیف

مدت‌ها بود که سوالاتی ذهنم را مشغول کرده بود. از جمله اینکه خط و نوشتاری که اکنون در اختیار و ابزار دست ‌ما برای نوشتن و بیان منظورمان به دیگران است و در آموزش، تجارت، حسابداری و به طور کلی در تمامی بخش‌ها مورد استفاده قرار می‌گیرد. چطور به وجود آمده؟ به وسیله‌ی چه کسی یا کسانی ابداع شده؟ چرا هر فرهنگ خط مخصوص به خود را دارد و چرا مانند علائم ریاضی یک سیستم خطی واحد وجود ندارد؟ چرا خط چینی با این که بسیار دشوار است هنوز مورد استفاده قرار می‌گیرد و مانند بسیاری از کشور‌ها به سمت الفبا نمی‌روند؟ به همین منظور به دنبال منبعی بودم تا بتوانم […]

ادامه مطلب

جامعه‌ی نق نقو

چند وقت پیش در مسیر برگشت از دانشگاه کنار دکه‌ای با پسر جوانی حدود ۲۷-۲۸ ساله صحبت می‌کردم. می‌گفت مدتی است که خارج زندگی می‌کنم. تو هم مدرکت را گرفتی از اینجا برو. ما که می‌فهمیم و با فرهنگیم و نوبت را رعایت می‌کنیم و…. حیف است اینجا بمانیم. رانندگی مردم را نگاه کن. یک جو فرهنگ ندارند.حرفایش را گوش می‌دادم و به نشانه تایید سر تکان می‌دادم. هم زمان که با من صحبت می‌کرد پکی هم به سیگارش می‌زد. می‌گفت برگشته ام که برادرم که پزشکی می‌خواند را هم با خودم ببرم. حرفهایش و دلایلی که می‌آورد به نظرم منطقی می‌آمد. خوشحال بودم که با چنین آدم فهیمی هم‌صحبت […]

ادامه مطلب