چند ماه پیش بود که فهمیدم موزهای وجود دارد به اسم خانه موزه دکتر شریعتی، اسم دکتر شریعتی کافی بود تا کنجکاو شوم که حتما آنجا را ببینم. بلاخره در یک روز بارانی فرصت شد( تنبلی را کنار گذاشتم) و سری به آنجا زدم. امیدوار کیفیت پایین عکسها و کادربندیهای افتضاح را بر من ببخشید. از همان دم در خانه احساس خودمانی بودن کردم. درِ خانه باز بود و دربانی هم وجود نداشت. فقط دو آقا در خانه مشغول تماشای تلویزیون بودند که خیلی محترمانه من را راهنمایی کردند. خوشبختانه آن روز تنها بازدیدکننده آنجا من بودم و همین باعث شد تقریبا یکی دوساعتی آنجا باشم و نگاهی به آثار […]
ادامه مطلبرفتارهای یکسان در محیطهای متفاوت
امروز یکی از دوستانم که میدانست وبلاگ مینویسم، آدرس وبلاگم را پرسید و من طبق معمول همیشه به او نگفتم. بعد از کمی اصرار به او گفتم چرا اسمم را سرچ نمیکنی؟ با جستجوی اسمم آدرس را پیدا کرد. لازم به ذکر است که این دوست من از خورهها و فعالان توییتر است. بعد از ورود به سایت، رفتارش خیلی برایم جالب و تعجب برانگیز بود. نگاهی به تیتر انداخت، خط اول را خواند و یک راست اسکرول کرد پایین و بر روی دکمه لایک کلیک کرد. علی کریمی در پست توئیتهای گذری حرف جالبی نوشته بود که من بخشی از آن را باز مینویسم « کسی که از یک ابزار […]
ادامه مطلبورودیها و خروجیهای زندگی
پیشنوشت: پیشنویس این پست را درحالی نوشتم که ساعتها نخوابیده بودم، و در حالتی بین خواب و بیداری به سر میبردم. اگرچه تغییراتی در آن اعمال کردم اما بیشتر همان است که اول بار نوشتم. در نتیجه از هم اکنون باید این پست را در دسته چرندیات قرار داد. من زندگی را یک سیستم با ورودیها و خروجیهای بسیار میبینم. چیزی شبیه شکل زیر، فقط من در اینجا برای سادتر شدن شکل، یک ورودی و یک خروجی ترسیم کردم. هر یک از ما تا لحظهی اکنون داشتههایی داریم که همان سطح اولیه (مثلا آب) داخل مخزن است. که بسته به هر شخص میتواند کم یا زیاد باشد. داشتههای ما کم […]
ادامه مطلبدر جستجوی یک کتاب
چند وقت پیش، یکی از دوستان خوب اصفهانی بهم پیام داد و گفت اپرایی رو گوش دادم که خیلی ازش خوشم اومده و فهمیدم که الهام گرفته از کتابی به اسم ریشتراش شهر سویله. میتونی لطف کنی و کتاب رو برام پیدا کنی؟ منم از همهجا بیخبر جواب مثبت دادم کمی توی اینترنت سرچ کردم و فهمیدم اسم اپرا که مشهورتر از خود کتابه آرایشگر شهر سویل است. و فهمیدم که کتاب مورد نظر توسط حسن رهآورد به فارسی هم ترجمه شده، البته با اسم ریشتراش اشبیلیه یا احتیاط بیفایده. این کتاب یک نمایشنامهی کمدی است که در سال ۱۷۷۵ توسط نویسنده مشهور فرانسه، بومارشه نوشته شده. تقریبا دو یا سه […]
ادامه مطلباوج بازارایابی محتوا | این داستان، کارمندان بدون مزد
اپل را به عنوان یکی از بزرگترین شرکتهای جهان درنظر بگیرید. وبلاگش چندان پر محتوا نیست (نسبت به غولهای محتوا)، به نسبت در رسانههای اجتماعی هم حضور پررنگی ندارد. اما تقریبا بیشتر وبلاگنویسان دنیا برایش محتوا تولید میکنند. با عرضهی هر محصول یا خدمتی از طرف این شرکت به بازار، هزاران وبلاگنویس در سراسر دنیا در مورد آن مقاله مینویسند؛ ویژگیها و مزیتها، معایب و نقصها، قیمت، طراحی و همه و همه را موشکافانه بررسی میکنند. البته این موضوع فقط مختص اپل نیست بلکه شرکتهای بزرگ دیگری چون گوگل، آمازون، سامسونگ و ماکروسافت نیز همین شرایط را دارند. آنها بدون اینکه حتی بخواهند، برایشان محتوا تولید میشود. گویی همهی ما […]
ادامه مطلبافزونهی ویرایش دیدگاه بعد از ارسال
شاید برای شما هم پیش آمده باشد که بعد از کامنت گذاشتن در زیر یک پست و به محض زدن دکمه ارسال دیدگاه، متوجه شده باشید که در کامنتتان یک اشتباه فاحش و شایدم هم یک اشتباه تایپی ساده وجود دارد که دوست نداشتید دیگران آن را ببینند. و اصلا شاید از گذاشتن آن کامنت منصرف شده باشید اما هیچ راه چارهای ندارید. اگر چه متاسفانه در این مواقع از دست شما هیچ کاری بر نمیآید، اما اگر سایت یا وبلاگی دارید و دوست ندارید این احساس را هیچکدام از مخاطبانتان تجربه کنند. میتوانید از افزونه Simple Comment Editing استفاده کنید. این افزونه به مخاطبان شما اجازه خواهد داد که […]
ادامه مطلبتلسکوپ، آرزویی که سوخت
من هم مثل خیلی از بچههای دیگر دوست داشتم وقتی بزرگ شدم فضانورد شوم. شاید علتش، علاقه وصفنشدنیام به ستارگان بود. یکی از قدیمیترین خاطراتم هم مربوط به ستارگان است. یعنی زمانی که شب هنگام وقتی صدای ماشین پدرم را شنیدم به کوچه رفتم و وقتی به آسمان نگاه کردم یکی از پر ستارهترین آسمانهای تمام زندگیم را دیدم. منظرهای که پس از گذشت ۲۰ سال هنوز از جلوی چشمم محو نشده. گمانم ۵ یا ۶ سالم بود شاید هم کمتر و من غرق در آن دریای پر ستاره شدم. ابتدایی که بودم برای دوستانم قصههای فضایی تعریف میکردم. اگر چه همه چرند بود اما آنها هیجانزده به آن گوش […]
ادامه مطلبمنجلاب زندگی
بدبینم، به تمام هستی بدبینم. احساس میکنم این دنیا دروغی بیش نیست. هیچ چیز پایدار نیست. نه خوشیهایش نه بدبختیهایش و ما همچون سرگشتگانی در میان انواع اضداد و تضادها در نوسان و حرکتیم. وقتی به عمق زندگی مینگرم چیزی جز پوچی و بیهودگی نمییابم. هیچ چیز حتی لبخند زیبای کودکی نمیتواند مرا به معناداری و هدفمند بودن زندگی امیدوار کند. متولد میشویم، خوشیها و ناراحتیها، خندهها و گریهها، مصیبتها و جشنها، ثروتها و فقرها، موفقیتها و شکستها، امیدها و ناامیدیها، زخمها و التیامها، رنجها و آسودگیها، دوستیها و دشمنیها، عشقها و نفرتها، همه و همه را تجربه میکنیم و بعد مرگ وقتی اینگونه بیشرمانه میاندیشم، دیگر نه چیزی خوشحالم […]
ادامه مطلبکارتون بازاریابی محتوا
طبق معمول همیشه مشغول گشت و گذار در وب بودم که با سایت زیبا و خلاقانه marketoonist.com آشنا شدم. این وبسایت هر هفته یک کارتون تولید میکند و در آن موضوعات مرتبط با بازاریابی را محور بحثهای خود قرار میدهد. اگر چه تمامی پستهای آن ارزش خواندن را دارد، اما در میان آنها کارتون زیر نظر من را جلب کرد. ترجمه جمله بالا در این مایهها است من درباره بازاریابی محتوا برای بازاریابان محتوا که برای سایر بازاریابان محتوا ، بازاریابی می کنند تولید محتوا می کنم. به نظرم جمله بالا به زیبایی، حقیقت تلخ این روزهای بازاریابی محتوا را نشان میدهد. بازاریابان محتوایی که در مورد بازاریابی محتوا برای بقیه بازاریابان […]
ادامه مطلبفرهنگ بَند بازی و آرزو کردن
نمیدانم تا به حال یک بند باز را از نزدیک دیده اید یا نه، این افراد گاهی با دست خالی و گاهی هم با یک چوب (برای حفظ تعادل) فاصله بین دو نقطه را روی یک طناب یا بند راه میروند. حداقل از نظر من به عنوان یک ناظر و کسی که یک بار از نزدیک آنها را دیده، کار سخت و پر استرسی است که توانایی بالایی هم میخواهد. عکس زیر مربوط به عبور یک بند باز از روی آبشار ویکتوریا است. اما چرا بندبازی سخت است؟ بندبازی به این علت پر خطر و سخت است که، تنها یک قدم اشتباه به راست یا چپ کافی تا سقوط کنی. […]
ادامه مطلبیک سال گذشت
درست یک سال پیش در چنین روزی اولین پست وبلاگم را با عنوان شروعی که پایان ندارد منتشر کردم. اگر چه امروز، وقتی به عنوان آن نگاه میکنم زیاد آن را دوست ندارم. چون احساس میکنم ساده انگارانه است که فکر کنیم کاری را که روزی شروع کردهایم برای همیشه ادامه خواهد داشت. اما شاید یکی از دلایلی که باعث شد نوشتن را یکسال ادامه دهم، همان حرف بود. در آن پست گفتم که قصد دارم بیشتر برای خودم بنویسم تا مخاطب و امروز که نگاه میکنم میبینم واقعا همین کار را کردهام و آنچه در سطح فهم و درکم بوده، درست یا نادرست نوشته ام. البته به نظرم هر […]
ادامه مطلب