من هم مثل خیلی از بچههای دیگر دوست داشتم وقتی بزرگ شدم فضانورد شوم. شاید علتش، علاقه وصفنشدنیام به ستارگان بود. یکی از قدیمیترین خاطراتم هم مربوط به ستارگان است. یعنی زمانی که شب هنگام وقتی صدای ماشین پدرم را شنیدم به کوچه رفتم و وقتی به آسمان نگاه کردم یکی از پر ستارهترین آسمانهای تمام زندگیم را دیدم. منظرهای که پس از گذشت ۲۰ سال هنوز از جلوی چشمم محو نشده. گمانم ۵ یا ۶ سالم بود شاید هم کمتر و من غرق در آن دریای پر ستاره شدم.
ابتدایی که بودم برای دوستانم قصههای فضایی تعریف میکردم. اگر چه همه چرند بود اما آنها هیجانزده به آن گوش میدادند.
اول راهنمایی، تمام کتابهای آیزاک آسیموف که در کتابخانه مدرسه وجود داشت را خواندم و آنها را خلاصه کردم. قبلا هم پستی در موردش نوشتم.
آن روزها بزرگترین و دست نیافتنیترین آرزوی من یک تلسکوپ بود. گمانم در فیلمها دیده بودم که شهریها برای تولد بچههاشان تلسکوپ میخرند. اما نه در جیب پدر پولی برای خرید تلسکوپ بود نه در مغازههای شهرمان تلسکوپی، و اصلا بهانهای به نام جشن تولد برایمان وجود نداشت. و من اینها را خوب میدانستم.
یک بار هم که به اصفهان رفته بودیم مغازهای در خیابان چهار باغ دیدم که پر بود از تلسکوپهای ریز و درشت، اما به نگاه کردن آنها از پشت ویترین اکتفا کردم و حرفی به خانواده نزدم، البته گفتنش هم فایدهای نداشت.
یادم میآید در کتاب علوم خواندیم گالیله با تلسکوپی که خودش ساخته بود آسمان شب را رصد میکرد. من هم قصد کردم که تلسکوپ خودم را بسازم. اما فقط بدنهی آن که همان لوله وسط پارچه بود را پیدا کردم و عدسی و خرید آن دوباره مشکل ساز شد.
خلاصه اینطوری شد که کم کم مجبور شدم حقیقت را بپذیرم و آرزوی دیدن آسمان با چشمان مسلح را به دستان التیام بخش فراموشی بسپارم.
آرزویی که مانند خیلی از آرزوهای دیگرم بیان نشده سوخت. ولی سوزشش را جایی در قلبم هنوز احساس میکنم.
اما این روزها دیگر دوست ندارم از هیچ تلسکوپی به آسمان نگاه کنم. اصلا تلسکوپ را دوست ندارم چون برایم یادآور خیلی چیزهاست.
تلسکوپ در لیست من بعد از خرید یک پراید داغان مدل 87 به بالا هست و هرگز کوتاه نخواهم آمد.
مسعود انصافا پراید رو دیگه نو بخر یا حداقل بازه رو بذار از ۹۲ به بعد. البته اگه قدیمیاش بهتر نباشه😉
خیابون چهارباغ؟ تلسکوپ؟ کدوم مغازه؟
فکر کنم از این به بعد که از اون حوالی رد بشم یاد تو بیفتم. اگه گذرت دوباره به اینطرفها افتاد بیا تا باهم بریم مرکز نجوم. شاید خاطراتت از نو بازسازی شدن.
اره زینب چهار باغ. آخه ما غیر از اونجا جای دیگه ای رو بلد نبودیم. فقط میرفتیم سی و سه پل و نقش جهان 😉 و کلا توی این مسیر در رفت و آمد بودیم. راستش دقیق یادم نیست ولی اگه اشتباه نکنم یه لوازم تحریر بود. نرسیده به اون ساختمون بزرگه( برج جهان نما) از سمت میدون انقلاب.
در مورد پیشنهادت هم خیلی خیلی ممنونم