یادم میاد که سال سوم دبیرستان درس حسابان رو با آقای غیبی داشتیم. اگر بخوام بهترین صفت رو برای آقای غیبی به کار ببرم اون کاریزماتیک بودنشه. یه جثهی کوچیک، موهای بور و کت شلواری که همیشه خط اتوش سر گاو میبرید. هیچوقت به بچهها نزدیک نمیشد. فقط نگاهشون میکرد و گنده لات ترین بچههای کلاس هم ازش حساب میبردن. کم میشد بره پای تخته آخه دوس نداشت لباساش کچی بشه و انصافا هم هیچ موقع ندیدم به جز دستاش حتی یه لکه کوچیک روی کتش بیوفته. بر عکس آقای افضل معلم ریاضی ۲ که وقتی دست از نوشتن میکشید و بر میگشت کلا رنگی شده بود. با دستشم تخته […]
ادامه مطلب