چند عکس کوهی

نمی‌دونم چی باعث شده که من انقدر از گرفتن عکس از خودم بیزار باشم و بیزارتر از انتشارش. شاید علتش این باشه که به آدمایی که به هفت روش سامورایی از خودشون عکس می‌گیرن و منتشر می‌کنن حس خوبی ندارم (باور کنید می‌خواستم نق نزنم ولی نشد😉) شایدم به این علته که فک می‌کنم بدعکسم. نمی‌دونم چرا دوست ندارم عکسامو ببینم؟ به هر حال برای این که این طلسم رو بشکنم چنتا عکس که همشون هم توی کوه (دره قُزه) گرفته شده رو اینجا میذارم. چنتا عکس منظره هم گذاشتم که تلخی عکسای خودمو بگیره میخواستم توی اینستاگرام بذارم گفتم حالا دوستان میان زیرش می‌نویسن کچل، جووووووون، پیر شدیا، یاغی، […]

ادامه مطلب

از هزینه‌ های دیده شدن گریزانم

یادم میاد که سال سوم دبیرستان درس حسابان رو با آقای غیبی داشتیم. اگر بخوام بهترین صفت رو برای آقای غیبی به کار ببرم اون کاریزماتیک بودنشه. یه جثه‌ی کوچیک، موهای بور و کت شلواری که همیشه خط اتوش سر گاو می‌برید. هیچوقت به بچه‌ها نزدیک نمی‌شد. فقط نگاهشون می‌کرد و گنده لات ترین بچه‌های کلاس هم ازش حساب می‌بردن. کم میشد بره پای تخته آخه دوس نداشت لباساش کچی بشه و انصافا هم هیچ موقع ندیدم به جز دستاش حتی یه لکه کوچیک روی کتش بیوفته. بر عکس آقای افضل معلم ریاضی ۲ که وقتی دست از نوشتن می‌کشید و بر می‌گشت کلا رنگی شده بود. با دستشم تخته […]

ادامه مطلب

عادی بودن چندان هم بد نیست

چند ماه پیش اسم یکی از دوستانم را گوگل کردم. رزومه‌ی‌ کودکی‌اش تقریبا به شکل پایین بود. از ۹ سالگی شروع به برنامه نویسی کرده. تقریبا در ۱۰ سالگی برنامه یک بانک که آن را در خانه تاسیس کرده را نوشته. یک سال بعد با جاوا آشنا شده. و از ۱۵ سالگی به صورت پروژه‌ای کار می‌کرده و با کسب و کار‌ها در ارتباط بوده. و من به یک‌باره به دوران کودکی خودم برگشتم. ۹ سالگی که در کوچه فوتبال بازی می‌کردم و شیشه‌ی همسایه‌ها را می‌شکستم. ۱۰ سالگی هم همینطور، ۱۱ سالگی که دیگر اوج دوران خرابکاری من بود به طوری که پدر و مادرم هم ترجیح می‌دادند بیرون […]

ادامه مطلب