هبوط در کویر (علی شریعتی)

بارها و بارها در این وبلاگ به بهانه‌های مختلف از دکتر شریعتی نام برده‌ام. امشب نیز با دیدن کتاب هبوط در کویر در قفسه کتابخانه‌ام، وسوسه شدم تا باز هم از او بنویسم. هبوط در کویر اولین کتابی بود که از او خواندم و بعد از آن بود که شیفته‌ی نگاهش، حرفایش، نقدهایش، طرز نوشتش و غرورش شدم. کتاب را بعد از سه سال دوباره ورق زدم.

عکس: آنیما

اگر چه نگاهم به شریعتی همچون گذشته نیست اما از یک چیز کاملا مطمنم و آن اینست که نمی‌توان او و تاثیرش را نادیده گرفت و این را می‌شود از حجم آثار و سخنرانی‌هایی که در نقد و بزرگداشت او وجود دارد هم فهمید.

شریعتی در طول این سال‌ها برای من خداوندگار دنیای کلمات بوده و هست و به نظرم عظمت قلم او را می‌توان در هبوط در کویر به نظاره ایستاد.

در زیر بخش‌هایی از کتاب را که خط کشیده بودم و احساس کردم کمتر شنیده شده را آورده‌ام. اما نکته‌ای که وجود دارد این است که بعضی از این جملات خود در دل جملات بزرگتری بوده و معنای واقعی آنها با خواندن جملات پس و پیش و حتی گاهی صفحات قبل و بعد از خود کامل می‌شود.

 


آدم هایی که جرات ندارند از پیش خود، بدون اجازه‌ی بالاتر‌ها، حرفی را گوش دهند،آدمی را بفهمند، از پیش خود بخندند، مخالفت کنند، موافق باشند و… انتخاب کنند، نه چیزی را، نه حتی خود را، حالت خود را. همیشه دیگری است که چگونگی‌شان را می‌سازد.

آدم‌هایی که درست دهانه‌ی آب انبار خالی و مخروبه‌اند که هر صدایی را که به گوش‌شان ول می‌کنند عیناً اما به طنین بیشتری از دهن پس می‌دهند و با لحن کشدار و پرافتخاری که انگار صدای خود اوست.


حسد عشق، عشق را نیز تباه می‌کند.


چه رنجی است لذت‌ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی‌ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده‌ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت‌تر از کویر است.


با درد‌ها و زشتی‌ها و ناکامی‌ها آسودتر می‌توان تنها ماند.


همه می‌پندارند که هر کسی آنچنان فهمیده می‌شود که هست، اما نه، آنچنان که فهمیده می‌شود، هست.


چقدر تحمیل یک زندگی بی‌درد به یک روح دردمند زجرآور است!


در فهمیدن و احساس کردن راه بازگشت وجود ندارد، می‌توان فراتر نرفت اما نمی‌توان فرود آمد.


در پیوند به حماقت می‌رسیدم و در آزادی به تنهایی!


عاقلانه چیست؟ عاقلانه چیزی است که هر کسی به اقتضای سرشت خویش انتخاب می‌کند. و چه بی عقلی فاحشی است که همه‌ی سرشت‌ها را همانند پنداریم.


اضطراب‌ها همه زاده‌ی انتظارها است.


بگذار تا (شیطنت عشق) چشمان ترا بر عریانی خویش بگشایند، هر چند آنچه معنی جز رنج و پریشانی نباشد، اما کوری را هرگز به خاطر آرامش تحمل مکن.


حماقت هم موهبتی است خدادادی، زیرا، آدمی می‌تواند خود را بکشد، اما نمی‌تواند تصمیم بگیرد که نفهمد.


پیش از آنکه بیندیشی تا چه بگویی، بیندیش که چه می‌گویم.


همیشه به سرنوشت مردم می‌اندیشم نه نظرشان.


عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن. عشق غذا خوردن یک گرسنه است و دوست داشتن «هم زبانی در سرزمین بیگانه یافتن» است.


من، هرگز، خود را تا سطح بلندترین قله‌ی عشق‌های بلند، پایین نخواهم آورد.


چه بسیارند کسانی که همیشه حرف می‌زنند بی آنکه چیزی بگویند و چه کم‌اند کسانی که حرفی نمی‌زنند اما بسیار می‌گویند.


یکی به آنچه نمی‌داند و نمی‌شناسد مومن است و دیگری به آنچه نمی‌داند و نمی‌فهمد کافر و هر دو در آنچه باور دارند و یا ندارند همسطح.


چه پست‌اند آنها که فاصله‌ی میان «آنچه هست»شان، با «آنچه باید باشد»شان نزدیک است و حتی، در برخی، هر دو بر هم منطبق.


چه زندگی سیرآب و سرشاری است که آدمی در کنار معشوقی دلخواه زندگی کند، بی آنکه رنج تحمل کسی را داشته باشد. وصالی در تنهایی مطلق خویش، با عزیزی که هست و… نیست.


گاه در صبر و سکوت بر سر درد، قدرتی است که در بی تابی فریاد نیست.

 

یک دیدگاه برای“هبوط در کویر (علی شریعتی)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *