اسیر پنجره‌ها

همیشه فکر می‌کردم که درمان تنهایی، تنها نبودن است. دنبال فرصتی بودم تا از این تنهایی که بی‌رحمانه گریبانم را گرفته است رها شوم. به هر دری که می‌شد زده‌ام. از هر راهی که می‌شد رفته‌ام. از در صبر، از در محبت، از در دوستی، از راه تلاش، از راه عشق اما انگار تنهایی با من زاده شده است.

در برخورد با هر کسی، در آشنایی با هر مخاطبی نه تنها درد‌ها و زخم‌هایم بهتر نشد بلکه چون نمکی بودند که مرا بیشتر از گذشته متوجه زخم تنهایی‌ام می‌کردند.

گاهی خودم را اینگونه تسلی می‌دهم که مشکل از من نیست. بلکه آنها فرد مورد نظر نیستند، تا باز هم برای رهایی از این قفسی که سال‌هاست به گناه ناکرده اسیر آنم تلاش کنم.

اما هر بار چون پرنده‌ای که در خانه گرفتار شده است محکم به پنجره‌ می‌خورم و هربار تندتر از قبل و محکم‌تر از پیش به سوی آن بال می‌زنم. اما دریغ که این پنجره و این شیشه نه راه خروج من بلکه عامل تمام بدبختی‌ها و احساس تنهایی‌های من است.

اگر این پنجره نبود شاید پس از کمی تقلا گوشه‌ای کز می‌کردم و با این خیال که همه مثل من‌اند. با تنهایی خود خو می‌کردم و آن را به عنوان یک حقیقت می‌پذیرفتم.

اما پنجره همواره به من یادآوری می‌کند که در پس اینجا دنیایی است فراتر و فراخ‌تر و پرندگانی آزاد و رها که احساس تنهایی نمی‌کنند.

سال‌هاست در تلاش برای شکستن شیشه‌های این پنجره‌ی منحوس تلاش کردم و امروز شکست خورده، با بال‌هایی شکسته با دلی خسته، ناامید از دستانی که این پنجره‌ را بگشایند به گوشه‌ای خزیده‌ام و بیرون را نظاره می‌کنم.

تنهایی برای من درس بزرگی داشت و آن اینکه درمان تنهایی خودِ تنهایی است.

یک دیدگاه برای“اسیر پنجره‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *