یادم میاد که سال سوم دبیرستان درس حسابان رو با آقای غیبی داشتیم. اگر بخوام بهترین صفت رو برای آقای غیبی به کار ببرم اون کاریزماتیک بودنشه. یه جثهی کوچیک، موهای بور و کت شلواری که همیشه خط اتوش سر گاو میبرید. هیچوقت به بچهها نزدیک نمیشد. فقط نگاهشون میکرد و گنده لات ترین بچههای کلاس هم ازش حساب میبردن. کم میشد بره پای تخته آخه دوس نداشت لباساش کچی بشه و انصافا هم هیچ موقع ندیدم به جز دستاش حتی یه لکه کوچیک روی کتش بیوفته. بر عکس آقای افضل معلم ریاضی ۲ که وقتی دست از نوشتن میکشید و بر میگشت کلا رنگی شده بود. با دستشم تخته رو پاک میکرد.😉
حرفهایی که تا اینجا زدم هیچ ربطی به موضوع نداشت.
آقای غیبی معمولا در طول سال میان ترم میگرفت تا بچهها رو بسنجه. یادمه از سه تا میان ترم که برای ترم اول گرفته بود من مجموع سهتاشو شده بودم ۷۵/. اینم بگم که هر سه تاش از ۲۰ نمره بود. خوبیش این بود که هیچوقت منو پای تخته نمیبرد چون معمولا خودش دست به کچ نمیشد(خیلی کم) و شاگرد زرنگا رو میبرد پای تخته، گاهی به من نگاه میکرد اما خیلی سریع از روی من رد میشد.
تا اینکه پایان ترم وقتی داشت نمره ها رو اعلام میکرد. نمره منو نخوند. آخر کار گفت بالاترین نمره رو هم اسلمی گرفته، بهترین نمره قبل از من شده بود ۱۹.۲۵ و من شده بودم ۱۹.۷۵، باورش نمیشد و فک میکرد تقلب کردم. تا زمانی که کارناممو دید و تازه اون موقع بود که فهمید نه بابا اونقدرام داغون نیستم.
اما بدبختی من تازه شروع شده بود. منی که همیشه آخر کلاس میشستم و انواع و اقسام اذیتها رو به بچهها روا میداشتم. از اون روز تقریبا هر جلسه پای تخته بودم. به محض این که مسئلهای قرار بود حل بشه آقای غیبی میگفت اسلمی و با سر اشاره میکرد یعنی بیا پای تخته.
و من هر بار توی دلم میگفتم نه، بازم؟ خلاصه اینجوری بود که دیگه طعم خوشبختی رو نچشیدم.
به نظرم برتر بودن و به خصوص اول بودن اگر چه شیرینه ولی هزینههای زیادی داره. همه شنیدیم که باید اول بود. کسی که دوم هست دیده نمیشه اما یادمون میره گاهی دوم یا سوم یا حتی اون وسطا بودن چه لذت ناب و خود بودن شیرینی داره.
گاهی اول بودن دست و بال آدم رو برای خیلی از کارا میبنده چون اون موقع دیگه تو معیار شدی. بقیه رو از روی تو میسنجن.
اول بودن برای من سخته شاید هم در توانم نیست. وقتی به زندگیم نگاه میکنم میبینم درسته خیلی جاها اول نبودم ولی این رو به معنی شکست نمیدونم چون به جاش خیلی از هزینهها رو هم تحمل نکردم. شاید اختلاف بین نفرو اول و دوم و دهم روی کاغذ زیاد نباشه ولی مطمنا هزینه که باید بپردازن زمین تا آسمون فرق داره.
به همین دلیل ترجیح میدم همیشه جز ۱۰ درصد اول باشم و یواش و آروم و بی سرو صدا به کارام ادامه بدم تا اینکه اول باشم.
پی نوشت: قبلا هم یه پست در ستایش عادی بودن نوشتم که به نظرم به فضای این نوشته نزدیکه
فک کنم اولین نفری هستم که زیر پست خودش قبل از هر کسی کامنت میذاره.
یکی از دوستان بهم تذکر داد که جسه غلطه درستش جثهاس. اما نکتهای که خیلی جالبه اینه که این اشتباه صرفا یه اشتباه به خاطر تند نوشتن یا ندیدن نبود. شاید حدود ۱۰ باری به این کلمه زل زدم و ته دلم گفتم اینجوری نوشته نمیشه. و سریع از روش رد شدم
توجه کردید گاهی یه متن رو هزار بار(اغراق) از اول تا آخرش با دقت میخونید ولی بعد از مدتی که بر میگردید و دوباره اون متن رو میخونید یه غلط فاحش پیدا میکنید؟ انگار ما گاهی کور میشیم در برابر چیزهایی که برای بار اول نوشتیم یا گفتیم.
از دوست مهربانم هم به خاطر تذکر این اشتباه سپاسگزارم چون خودش درخواست کرده بود کامنتش رو تایید نکردم.
و ممنون به خاطر این که به صورت مداوم وبلاگنویسی میکنی