پیش نوشت: من از سیاست و اقتصاد سر در نمیآورم. اخبار را هم دنبال نمیکنم. آگاهی من از سیاست و سیاستمداران و اقتصاد در حد سر تیترهای روزنامههای جلوی دکه است. آن هم دو سه روز یک بار
اینها را گفتم تا متوجه شوید که در بحث سیاست و اقتصاد چقدر بیسوادم و حرفهایی که در ادامه میزنم را صرفا درد و دلی ساده بدانید تا نقد سیاست و اقتصاد
دیروز کتاب مزرعه حیوانات را در دست گرفتم و بار دیگر آن را خواندم. اما اینبار پس از پایان کتاب این سوالات ذهنم را مشغول کرده بود که چرا مزرعه حیوانات به این روز افتاد؟ چه شد که از مزرعه مانر به مزرعه حیوانات و دوباره بعد از خونهای زیادی که ریخته شدو تلاشهای بسیاری که انجام شد به مزرعه مانر تبدیل شد؟ مقصر چه کسانی بودند؟
سالهاست وقتی وضعیت کشور آشفته میشود، گرانی میشود، تحریم میشویم و هزاران مشکل دیگری که شاهد آن هستیم به وجود میآید، کسانی که به اصطلاح منطقیاند و اهل خشونت نیستند باکسر بودن را تبلیغ میکنند. آنها میگویند مشکل از خود ماست باید بیشتر تلاش کنیم.
باکسر جملهی معرفی داشت
اگر چه برای من باکسر شخصیت دوستداشتنی کتاب مزرعهی حیوانات است. کسی که همواره به بهتر شدن وضعیت موجود امیدوار است و برای آن تلاشی آمیخته با سادهلوحی میکند.
اما فراموش نکنیم که عاقبت باکسر هم چیزی جز گاری آقای سیموندز اسب کُش نبود. او نه تنها طعم خوشبختی را نچشید بلکه تنها میراث او که همان آسیاب بود، تاثیری در زندگی بقیه ایجاد نکرد.
از باکسر و باکسرها که بگذریم، در جامعه ما عدهای همچون مولی تنها دغدغهاشان روبان زیبای یالشان و قندی است که دیگر اجازهی استفاده از آن را ندارند و در آخر فرار را بر قرار ترجیح میدهند.
در این بین همواره هستند کسانی که همچون موزز (کلاغ سیاه پیر) همواره وعدهی بهشت و جهان پس از مرگ را میدهند. تا با اینکار مصیبت وارده را بهتر تحمل کنیم و به امید دنیای بهتر رنج و ظلم امروز را پذیرا باشیم و دم نزنیم.
عدهای دیگر همچون بنجامین (الاغ پیر)، اگر چه خیلی از مسائل را متوجه میشوند، اما ترجیح میدهند بیتفاوتی را پیشه کنند و بیتوجه به اتفاقات موجود زندگی خود را سپری کنند.
عدهای دیگر اما همچون گوسفندان بع بع کنان کاری را انجام میدهند که چندان آگاهی از آن ندارند. نقش آنها این است که نگذارند دیگران حرف بزنند، یا آنقدر صدایشان را بالا ببرند که صدای مخالف کس دیگری شنیده نشود. (رسانههای حکومتی چیزی از این جنساند)
از نظر من چنین جامعهای دیر یا زود محکوم به نابودی است. فرقی ندارد خوکها حکومت کنند یا انسانها، چنین جامعه و رفتاری، خوک و انسان را یکی میکند. درست مانند دستگاهی که هرچه در آن بریزی خروجی ثابتی را تحویل دهد.
پس چه باید کرد؟
این مزرعه و تمامی مزرعههای دیگر که گرفتار چنین وضعیتی هستند نیازمند گونهای دیگر از موجودات هستند. موجوداتی که قدرت، امید و تلاش باکسر، مهر و محبت کلاور، سخنوری و شجاعت اسنوبال و باهوشی بنجامین را در هم آمیخته و گونهای جدید خلق کنند.
تنها در این صورت است که موززها و ناپلئونها و اسکوئیلرها و سگهای وحشی فرصت چندانی برای خود نمایی نخواهند یافت.
پینوشت: عکسها را از اینجا برداشتم
بی شک اگر عده ی زیادی مثل باکسر فکر و عمل می کردند سرانجام دیگری رخ می داد…