تلسکوپ، آرزویی که سوخت

من هم مثل خیلی از بچه‌های دیگر دوست داشتم وقتی بزرگ شدم فضانورد شوم. شاید علتش، علاقه وصف‌نشدنی‌ام به ستارگان بود. یکی از قدیمی‌ترین خاطراتم هم مربوط به ستارگان است. یعنی زمانی که شب هنگام وقتی صدای ماشین پدرم را شنیدم به کوچه رفتم و وقتی به آسمان نگاه کردم یکی از پر ستاره‌ترین آسمان‌های تمام زندگیم را دیدم. منظره‌ای که پس از گذشت ۲۰ سال هنوز از جلوی چشمم محو نشده. گمانم ۵ یا ۶ سالم بود شاید هم کمتر و من غرق در آن دریای پر ستاره شدم. ابتدایی که بودم برای دوستانم قصه‌های فضایی تعریف می‌کردم. اگر چه همه چرند بود اما آنها هیجان‌زده به آن گوش […]

ادامه مطلب

منجلاب زندگی

بدبینم، به تمام هستی بدبینم. احساس می‌کنم این دنیا دروغی بیش نیست. هیچ چیز پایدار نیست. نه خوشی‌هایش نه بدبختی‌هایش و ما همچون سرگشتگانی در میان انواع اضداد و تضادها در نوسان و حرکتیم. وقتی به عمق زندگی می‌نگرم چیزی جز پوچی و بیهودگی نمی‌یابم. هیچ چیز حتی لبخند زیبای کودکی نمی‌تواند مرا به معناداری و هدفمند بودن زندگی امیدوار کند. متولد می‌شویم، خوشی‌ها و ناراحتی‌ها، خنده‌ها و گریه‌ها، مصیبت‌ها و جشن‌ها، ثروت‌ها و فقرها، موفقیت‌ها و شکست‌ها، امید‌ها و ناامید‌‌ی‌ها، زخم‌ها و التیام‌ها، رنج‌ها و آسودگی‌ها، دوستی‌ها و دشمنی‌ها، عشق‌ها و نفرت‌ها، همه و همه را تجربه می‌کنیم و بعد مرگ وقتی اینگونه بی‌شرمانه می‌اندیشم، دیگر نه چیزی خوشحالم […]

ادامه مطلب

فرهنگ بَند بازی و آرزو کردن

نمی‌دانم تا به حال یک بند باز را از نزدیک دیده اید یا نه، این افراد گاهی با دست خالی و گاهی هم با یک چوب (برای حفظ تعادل) فاصله بین دو نقطه را روی یک طناب یا بند راه می‌روند. حداقل از نظر من به عنوان یک ناظر و کسی که یک بار از نزدیک آنها را دیده، کار سخت و پر استرسی است که توانایی بالایی هم می‌خواهد. عکس زیر مربوط به عبور یک بند باز از روی آبشار ویکتوریا است. اما چرا بندبازی سخت است؟ بندبازی به این علت پر خطر و سخت است که، تنها یک قدم اشتباه به راست یا چپ کافی تا سقوط کنی. […]

ادامه مطلب

دو حکایت در مورد طبابت

حکایت۱ گویند ارسطو رفیق نقاشش را چندی ندیده بود. چون بدید پرسیدش چه می‌کنی؟ –  شغل نقاشی را ترک گفته طبابت می‌کنم. –  بد فکری نکرده‌ای، چه، عیب نقاش را چشم می‌بیند، و عیب طبابت را خاک می‌پوشد.   حکایت۲ روزی سقراط به راهی نشسته بود، مردی را دید می‌گریزد و دیگری در پی او فریاد می‌زند: جانی است بگیریدش، سقراط همچنان بر جای خود بود تا فراری بگذشت. دنبال کننده سقراط را پرسید چرا جانی را نگرفتی؟ –  مقصودت از جانی کیست؟ –  جانی کشنده را گویند. –  پس منظورت قصابست. –  نه، جانی کسی است که آدمی را کشته باشد. –  پس مرادت جنگاور است. –  نه، کسی […]

ادامه مطلب

از هزینه‌ های دیده شدن گریزانم

یادم میاد که سال سوم دبیرستان درس حسابان رو با آقای غیبی داشتیم. اگر بخوام بهترین صفت رو برای آقای غیبی به کار ببرم اون کاریزماتیک بودنشه. یه جثه‌ی کوچیک، موهای بور و کت شلواری که همیشه خط اتوش سر گاو می‌برید. هیچوقت به بچه‌ها نزدیک نمی‌شد. فقط نگاهشون می‌کرد و گنده لات ترین بچه‌های کلاس هم ازش حساب می‌بردن. کم میشد بره پای تخته آخه دوس نداشت لباساش کچی بشه و انصافا هم هیچ موقع ندیدم به جز دستاش حتی یه لکه کوچیک روی کتش بیوفته. بر عکس آقای افضل معلم ریاضی ۲ که وقتی دست از نوشتن می‌کشید و بر می‌گشت کلا رنگی شده بود. با دستشم تخته […]

ادامه مطلب

عادی بودن چندان هم بد نیست

چند ماه پیش اسم یکی از دوستانم را گوگل کردم. رزومه‌ی‌ کودکی‌اش تقریبا به شکل پایین بود. از ۹ سالگی شروع به برنامه نویسی کرده. تقریبا در ۱۰ سالگی برنامه یک بانک که آن را در خانه تاسیس کرده را نوشته. یک سال بعد با جاوا آشنا شده. و از ۱۵ سالگی به صورت پروژه‌ای کار می‌کرده و با کسب و کار‌ها در ارتباط بوده. و من به یک‌باره به دوران کودکی خودم برگشتم. ۹ سالگی که در کوچه فوتبال بازی می‌کردم و شیشه‌ی همسایه‌ها را می‌شکستم. ۱۰ سالگی هم همینطور، ۱۱ سالگی که دیگر اوج دوران خرابکاری من بود به طوری که پدر و مادرم هم ترجیح می‌دادند بیرون […]

ادامه مطلب

دنیای دوستی‌ها و کلمات

چه شباهت عجیبی است بین دنیای کلمات و دنیای دوستی‌ها، به طوری که می‌توان گفت هر دوست مانند کلمه‌ای است. بعضی از دوست‌ها ساده‌اند و معنای ساده‌ای هم دارند. بعضی دیگر سهل ممتنع‌اند، ساده‌اند اما نمی‌توانی معنایشان کنی. بعضی دیگر سخت بیان می‌شوند اما معنای ساده‌ای دارند. بعضی‌هاشان در ذهن می‌مانند و برای همیشه ماندگار می‌شوند. بعضی‌ها فرار‌اند و فراموش می‌شوند. بعضی‌ها عامیانه‌اند، بعضی‌ها رسمی. بعضی‌ها هم مثل حرف ربط‌‌اند. پر کاربرد و مفید. بعضی‌ها خود به تنهایی یک جمله‌اند. بعضی‌ها کوتاه، بعضی‌ها بلند. بعضی‌ها اصیل، بعضی‌ها از زبان دیگر. بعضی‌ها فعل هستند و جمله‌ات را پایان می‌دهند. بعضی دیگر اسم‌اند و جمله‌ات را آغاز می‌کنند. بعضی‌ها پر‌کاربرد، بعضی‌ها کم […]

ادامه مطلب

به خیر تو امید نیست، شر مرسان

نمیدونم برای شما هم پیش اومده که گاهی از کسی انتظاری داشتید( لطفا نگید آدم نباید از کسی انتظاری داشته باشه) بعد نه تنها انتظارتون رو برآورده نکرده، بلکه یه بلایی هم سرتون اورده و دقیقا برعکس اون چیزی که می‌خواستید عمل کرده. متاسفانه برای من بارها و بارها پیش اومده و آخریش هم همین دیروز بود. در این مواقع از اونجایی که هیچ راه چاره‌ای برام نمونده، حکایت جناب سعدی رو با خودم مرور می‌کنم تا کمی تسلی پیدا کنم 🙂 . و کمی هم به اون شاعر بیچاره بخندم. « یکی از شعرا پیش امیر دزدان رفت و ثنایی برو بگفت. فرمود تا جامه ازو برکنند و از ده […]

ادامه مطلب

وقتی حرف‌هایت ته می‌کشند

نوشتن درست مانند آتش است، حرف‌ها برای نوشتن مانند چوب برای آتش است. چیزی که آتش نوشتن را سرپا نگه می‌دارد همان حرف‌هایی است که در دست داری. اما گاهی این حرف‌ها ته می‌کشد. نه این که نباشد، هستند اما در دسترست نیست. هر یک گوشه‌ای است و تو در آن زمان نمی‌توانی آن‌ها را جمع کنی و درون آتش نوشتن اندازی تا دوباره آن را شعله‌ور کنی. دیروز و امروز می‌خواستم چیزی بنویسم تا وبلاگ به روز شود. اما هر چه تلاش کردم نشد که نشد. ته کشیده بود، حرفهایم را می‌گویم. عین آتشی که در حال خاموشی است و تنها کاری که تو می‌توانی انجام دهی این است […]

ادامه مطلب

تاثیر نویسنده روی برداشت ما

نویسنده

امروز طبق معمول همیشه داشتم وبلاگ دوستانم را می‌خواندم. تا این که به نوشته‌ای رسیدم که چند خطی بیشتر نبود. در هنگام خواندن هی به خودم میگفتم اصلا معلوم نیست چه نوشته، جمله‌ بندی‌هایش افتضاح است، خب حالا که چی، میخواستی در آخر این جمله چه چیز را به من بفهمانی. کم کم داشتم از خواندن متن صرفنظر می‌کردم که به پایان پست رسیدم و انگار آب سردی بر روی سرم ریخته باشند. نویسنده این نوشته دوستم نبود بلکه یکی از نویسندگان و مترجمان خوب کشورمان بود که دوستم فقط آن را کپی کرده بود. به ابتدای نوشته برگشتم تا آن را دوباره بخوانم. اما نتیجه را از قبل می‌دانستم. […]

ادامه مطلب

فروش و تمجید‌اندازی‌های بعد از آن

تمجید

پیش‌نوشت: یکی از لذت بخش‌ترین کارهایم در ابتدای هر روز خواندن وبلاگ دوستانم است. کاری که باعث می‌شود روزت به کلی با روزهای دیگر فرق کند. چون امروز را با حرفهای متفاوت‌تری نسبت به دیروز شروع کرده‌ای که تا پایان روز همراه تو هستند. در بین نوشته‌های دوستان دو نوشته بود که توجه مرا به خود جلب کرد یکی سیبل تمجیداندازی در وبلاگ الهام فیض‌الهی و دیگری ساخت یا فروش؟ از وبلاگ علی کریمی بود. احساس کردم این دو موضوع خیلی به هم نزدیک است به همین علت عنوان این پست را هم از این دو وام گرفتم. اصل حرف الهام این بود که بولد کردن یک شخص در همه […]

ادامه مطلب