نوشتن درست مانند آتش است، حرفها برای نوشتن مانند چوب برای آتش است. چیزی که آتش نوشتن را سرپا نگه میدارد همان حرفهایی است که در دست داری.
اما گاهی این حرفها ته میکشد. نه این که نباشد، هستند اما در دسترست نیست. هر یک گوشهای است و تو در آن زمان نمیتوانی آنها را جمع کنی و درون آتش نوشتن اندازی تا دوباره آن را شعلهور کنی.
دیروز و امروز میخواستم چیزی بنویسم تا وبلاگ به روز شود. اما هر چه تلاش کردم نشد که نشد. ته کشیده بود، حرفهایم را میگویم. عین آتشی که در حال خاموشی است و تنها کاری که تو میتوانی انجام دهی این است که آن را فوت کنی. گاهی روشن میشود اما بعد از چند بار پت پت کردن دوباره خاموش میشود. چوب میخواهد و تو هم در دست و بالت چوبی نیست.
هی مینوشتم اما بعد از چند بار پت پت کردن قلمم خاموش میشد. حرفی برای سوزاندن نداشتم.
گاهی حرفهایمان ته میکشد. اما باور دارم آن زمان هم نباید دست از نوشتن کشید. آتشی که در حال خاموشی است را نباید رها کرد. به زور فوت و خار و خاشاک هم که شده باید آن را سرپا نگه داشت. به امید چوبهایی که دیر یا زود پیدا خواهی کرد. اما تا آن روز آتش باید روشن بماند.
محمدصادق جان.
فوق العاده بود نوشته ات.
واقعا از خوندنش لذت بردم. جدی میگم.
چقدر قشنگ، نوشتن رو به آتش، و حرفها رو به چوب یا هیزم تشبیه کردی.
و چه استعاره های زیبایی به کار بردی.
من هم بارها چیزهایی رو که گفتی توی نوشتن هام، حس و تجربه کردم.
خلاصه که از خوندن این نوشته لذت بردم.
امیدوارم آتش نوشته هات همیشه از حرفهای درخشان، پرفروغ و گرم باشه و بدرخشه. 🙂
ممنونم شهرزاد جان. خوشحالم که خوشت اومده.
و خوشحالتر از اینکه اینجا برام نوشتی. شاید علت این که از این استعاره استفاده کردم اینه که هر دوتا (آتش و نوشتن) رو خیلی دوس دارم.
امیدوارم نوشتههای ما هم مثل آتیش باشه یا بشه و عدهای از نشستن کنارش گرم بشن و لذت ببرن.