در دو پست قبلی (۱) (۲) تعدادی از اشتباهاتی که طی این مدت در وبلاگ نویسی مرتکب شدم را نام بردم. در این نوشته نیز قصد دارم تا تعداد دیگری از آنها را بیان کنم. اما قبل از آن دوست داشتم به این نکته اشاره کنم که مواردی که اینجا مینویسم مبنی بر این نیست که دیگر آنها را انجام نمیدهم. بلکه آنها را شناسایی کردهام و در حال تلاش و اقدام برای کنار گذاشتن آنها هستم. و اما اشتباهات دیگر من
مهم نیست همیشه وبلاگم به روز شود
یکی از پیش فرضهای من در شروع وبلاگ نویسی این بود که، قرار نیست هر روز یا هر هفته وبلاگ را به روز کنم و پست تازهای منتشر کنم.
اما پس از مدتی که چندین وبلاگ نویس با تجربه را زیر نظر گرفتم متوجه شدم که هر روز یا هر دو روز یک بار وبلاگشان به روز میشود. جالب اینکه حتی اگر حرفی برای گفتن هم نداشته باشند. باز هم مطلبی هر چند در حد دو سه سطر منتشر میکنند. و اگر به آمار بازدید آنها دقت کنید متوجه میشوید که حتی نسبت به کسانی که سالهای بیشتری وبلاگ نویسی میکنند اما منظم نمینویسند مخاطبان و بازدیدکنندگان بیشتری دارند. شاید و شاید علتش این باشد که گوگل هم بعد از مدتی میفهمد که کدام وبلاگ به طور منظم آپدیت میشود و همین باعث میشود مخاطبان بیشتری را به آن وبلاگ راهنمایی کند.
به نظرم یک علت دیگر شاید این باشد که نرخ بازگشت مخاطب هم افزایش پیدا میکند. چون مخاطب میداند هر بار که به این وبلاگ سر بزند چیزی برای خواندن وجود خواهد داشت و دست خالی بر نمیگردد. حداقل برای خود من که این طور است. اگر وبلاگی را دنبال کنم که بعد از مدتی دیگر منظم ننویسد و هر بار که به آن سر میزنم بدون تغییر باشد بعد از مدتی آن را فراموش میکنم. مگر آنکه آن را به فیدخوانم اضافه کرده باشم.
گمان نمیکنم کسی یک سال به طور منظم وبلاگ بنویسد و این برایش به یک عادت تبدیل نشود. نظر من در مورد تعداد پست وبلاگ حداقل ماهی ۱۲ تا ۱۵ پست است.
من نمیتوانم تخصصی بنویسم
این مورد را با یک مثال شروع میکنم. من علاقه زیادی به بحث بازاریابی و استراتژی محتوا دارم و تقریبا هفتهای دو سه مقاله در این باره میخوانم. اما همین که میخواهم در مورد آن مطلبی بنویسم، چیزی از درونم مرا نهیب میزند که تو هیچ تجربهای نداری. کسی میتواند در اینباره حرف بزند که حداقل چندسالی تجربه داشته باشد. تو هر چه بنویسی چرند و از واقعیت به دور است.
اگر چه من با این فکر، کم و بیش مبارزه میکنم و هر از گاهی در مورد موضوعی که به آن علاقه دارم مینویسم. اما مطمنا این حرف که تنها کسانی میتوانند بنویسند که تجربه دارند. از بیخ و بن اشتباه است. صِرف این که تجربه ندارم دلیل نمیشود درباره موضوعی که به آن علاقه دارم و از خیلی کسانی که تجربه دارند در مورد آن بیشتر مطالعه میکنم ننویسم.
صرفنظر از این که تحلیلی که انجام میدهم درست باشد یا غلط، نوشتن کمک میکند تا بیشتر مطالعه کنم و از همه مهمتر موضوع را بهتر بفهمم. حتی اگر برای مخاطب هیچ سودی نداشته باشد. لااقل برای خودم مفید خواهد بود.
ادامه دارد….
پی نوشت:در پست بعدی بحث اشتباهاتم را برای مدتی تا تجربهها و اشتباهات جدید به پایان میرسانم 🙂
سلام منتظر شماره ی 4 از این مطلب هستم!
سلام.
ممنونم محمدصادق عزیز از به اشتراک گذاری این تجربه ها. لذت بردم و استفاده کردم.
فکر میکنم همه ما کمابیش از این تجربه ها داریم و به قول تو، گفتن و شنیدن آنها کمک میکنه تا کم کم برطرفشون کنیم.
حالت خوش 🙂
سلام محمد رضا
ممنونم که برام نوشتی. راستش یکی از خوبیهای این نوشتهها برای خودم این بود که الان هر کودوم از این اشتباهات رو که انجام میدم به خودم میگم. ای ای بازم، فقط بلدی حرف بزنی؟ یکم عمل کن به چیزایی که میگی 🙂 به نظرم داره موثر واقع میشه
محمدصادق دوست داشتنی
چقدر صادقانه مینویسی. خوشحالم که یه مدته مدام به اینجا سر میزنم. شاید به خاطر همون نکتهای باشه که خودت گفتی: مداوم نوشتن.
راستش این قسمت اشتباهاتت رو خیلی دوست داشتم. خوشحالم که بعضیهاش رو رعایت میکنم و سعی میکنم همچنان رعایت کنم، بعضیهاش رو هم مرتکب چنین اشتباهاتی شدم ولی نمیتونستم اعتراف کنم که با این نوشتۀ تو، برام راحتتر شد.
ضمناً پینوشتات خیلی جالب بود، خیلی.
ازت ممنونم سینا که به خونه کوچیک من سر میزنی. راستش سینا من همین الان داشتم به یه چیزی فک میکردم و اون اینکه. من هیچوقت از آدمایی که از موفقیتشون حرف میزنن چیز زیادی یاد نگرفتم. آدم پای حرفاشون که میشینه اولش تا چند روز برانگیخته میشه ولی بعدش فراموش میکنه که طرف چی گفت. علتش هم به نظرم اینه که اونا در نشون دادن موفقیتشون اغراق میکنن. مثلا توی دانشکده ما تقریبا هر هفته یه کارآفرین موفق میارن. همشون بدون استثنا یه مدت یا کارگری کردن، یا بلال فروختن، یا دست فروشی کردن، یا زیر پل خوابیدن یا کوزت بودن و… خلاصه یه سعی مضحک توی بزرگ کردن و سخت بودن مسیر موفقیت میکنن. و من نمیدونم چرا. اما کاش یه کارآفرین ناموفق که الان گوشه هلفدونی هست برامون سخنرانی میکرد. گمون میکنم کمتر گمراه میشدیم. کافی بود اشتباهات اون رو تکرار نکنیم. خودش یه کمک خیلی بزرگ بود. و یه خوبی دیگه هم که داشت، ۹۰ درصد از دوستانی که میخواستن کارآفرینی کنند با دیدن وضعیت این بنده خدا میرفتن پی کارشون 🙂
گمونم یه پست در این باره بنویسم و اونم در سایه نوشتن یا سیاه نوشتنه
آقا این حرف شما من رو یاد کتاب هنر شفاف اندیشیدن انداخت. یکی از خطاهایی که تو اون کتاب ذکر میشه همینه که تو هر موضوعی به جای توجه به افراد موفق تو اون زمینه به قبرستان آدم هایی که تو اون زمینه به جایی نرسیدن باید فک کرد.