پیش نوشت: هر وقت حال و حوصلهی خواندن چیزی یا انجام کاری را ندارم سراغ نوشتههای وبلاگ نوشتن برای فراموش کردن محمدرضا شعبانعلی میروم. بارها و بارها نوشتههایش را خواندهام. اما هر بار برایم تازگی خاصی دارد و جواب برخی از سوالهایم را پیدا میکنم.
سالهاست به جبر و اختیار فکر میکنم. اینکه اصلا چنین تفکری ارزشمند است یا نه را نمیدانم، اما گاهی جواب برایم اینگونه است: حتی فکر اینکه ما تصمیم میگیریم نیر خود نوعی جبر و تصادف به شمار میرود. آنجا هم که مطمئنیم دارای اختیاریم و دستی در تقدیر خود داریم نوعی جبر در پس افکار ماست. انتخابهایمان نیز نمونهای از جبر است که شاید کمتر دیده میشود.
متن زیر از نوشتههای وبلاگ نوشتن برای فراموش کردن است که اینجا میآورم.
شاید شما هم مثل من، از جمله کسانی باشید که دست آخر، پس از این همه سال تعلیم دینی و قرآن و …، بحث جبر و اختیار برایتان مشخص نشده باشد.
شاید هم مثل من، در پاسخ به دیگران، معمولاً به آن جمله علی اشاره میکنید که: لا جبر و لا تفویض. بل امر بین الامرین (نه جبر مطلق وجود دارد و نه اختیار مطلق. بلکه چیزی بین این دو است)
شاید هم، باز مانند من، جبر و اختیار را به بازی ورق تشبیه میکنید. در بازی ورق، برگه هایی که به دستتان میدهند جبر بازی است (ولی بر حسب تصادف و نه بر اساس تقدیر. درست مانند زندگی واقعی)! و آن بازی که شما انجام میدهید، در اختیار شماست. هر کس میتواند بکوشد با کارتهایی که در دست دارد، بهترین بازی را انجام دهد.
به همین دلیل، همیشه با دقت به ورق بازهای حرفهای نگاه میکنم. یک بار از یک پوکر باز بسیار موفق پرسیدم: فرق ورق باز بسیار ماهر با ورق باز معمولی در چیست؟ گفت: «در تمام مدتی که ورق باز معمولی با خود فکر میکند که آخر چرا دست من اینطوری آمده است، ورق باز حرفه ای به این فکر میکند که با چنین دستی، بهترین بازی که میتوان کرد کدام است؟»
شما جزو کدام دسته اید؟ مدام فکر میکنید که چرا شرایط اینگونه است؟ یا سعی میکنید در هر شرایطی، بهترین بازی را انجام دهید؟
سخت است. خصوصاً وقتی که به این یقین میرسید که قسمت جبری ماجرا، به هزار تصادف وابسته است و جبری بودن با آن چیزی که به ما؛ تحت عنوان «تقدیر از پیش تعیین شده» گفته میشد تفاوت دارد. آن وقت با دنیایی روبرو میشویم سرشار از تصادف و حادثه. و هر کس تنها باید بکوشد در هر لحظه بهترین بازی را انجام دهد. ساده نیست. به قول گروه ،ABBAخدایان با ذهنی سرد و بی تفاوت، در آن بالا تاس می ریزند و در این پایین، حاصل این تصادف و احتمال، این میشود که انسانی، عزیزش را از دست میدهد.
The gods may throw a dice
Their minds as cold as ice
And someone way down here
Loses someone dear
از همان پوکر باز، میپرسیدم که احساست نسبت به بازی ورق چیست؟ وقتی میبازی و میدانی که دلیلش داشتن دست بد بوده و نه بازی کردن تو، چه احساسی داری؟
گفت: «برد و باخت، برای انسانهای غیر حرفهای است. بازیگر حرفهای از بازی کردن لذت میبرد. چه برنده باشم و چه بازنده. بازی من، بازی تصمیم است. هر لحظه، در هر شرایطی، باید بهترین تصمیم را بگیرم. مهم نیست که بعد از آن میبرم یا میبازم.»
He deals the cards as a meditation
And those he plays never suspect
He doesnt play for the money he wins
He doesnt play for the respect
He deals the cards to find the answer
The sacred geometry of chance
The hidden law of probable outcome
The numbers lead a dance