چند ماه پیش بود که فهمیدم موزهای وجود دارد به اسم خانه موزه دکتر شریعتی، اسم دکتر شریعتی کافی بود تا کنجکاو شوم که حتما آنجا را ببینم. بلاخره در یک روز بارانی فرصت شد( تنبلی را کنار گذاشتم) و سری به آنجا زدم.
امیدوار کیفیت پایین عکسها و کادربندیهای افتضاح را بر من ببخشید.
از همان دم در خانه احساس خودمانی بودن کردم. درِ خانه باز بود و دربانی هم وجود نداشت. فقط دو آقا در خانه مشغول تماشای تلویزیون بودند که خیلی محترمانه من را راهنمایی کردند. خوشبختانه آن روز تنها بازدیدکننده آنجا من بودم و همین باعث شد تقریبا یکی دوساعتی آنجا باشم و نگاهی به آثار و همچنین صفحات روزنامههای مربوط به ایشان که به خوبی گردآوری شده بود بیندازم.
خوبی چنین بازدیدهایی این است که متوجه میشوی کسی که شبهای بسیاری را با نوشتههای او گذراندهای به معنای واقعی کلمه یک انسان است. درست مانند خیلی از انسانهای دیگر، با تمام نیازهای روزمره زندگی. و چیزی که باعث تفاوت آنها شده نه پوشش و خوراک بلکه نوع و شیوه زندگی و تفکر آنها بوده.
خیلی جالب است که مجسمه دکتر با شلوار راحتی یا همان زیر شلواری خودمان به تصویر کشیده شده. و یک سماور هم کنار دستش. حداقل من هرگز نمیتوانستم این صحنه را تصور کنم.
چیدمان، وسایل، رنگها و حتی خود ساختمان درست با مدل ذهنی و دیدی که دکتر به هنر و رنگها در آثارش دارد، مطابق است. از میز چوبی شیک و چراغ مطالعه خاصش گرفته تا بقیه لوازم خانه (البته اگر تغییر نکرده باشند)
پینوشت: نمیدانم چرا هر وقت اسم شریعتی میآید واژهی شمع و تنهایی برایم تداعی میشود. قبلا هم در پستی با عنوان شبهایی که با شریعتی به سر میشود به این موضوع اشاره کردهام.
چه عکسها خودمانیه 🙂
من خودم وقتی یه کتاب میخونم (البته اولاش) به این فکر میکنم نویسنده موقع نوشتنش چجوری نشسته بود یا محیط اطراف چجوری بوده 🙂
دیدن این عکسا برام خیلی جالب بود.