علت نوشتن این پست خاطرهای است که مربوط به ۹ سال پیش میشود.
اگر اشتباه نکنم تابستان سوم دبیرستان بود که تازه موبایلدار شده بودم (به مراتب از موبایل الانم پیشرفتهتر بود). در کنار تمام ذوق و شوقی که از داشتن موبایل داشتم و پلیلیستهایی که برای خودم درست کرده بودم و کلیپهایی که از این و آن جمع کرده بودم. یک رمان عاشقانهی ایرانی نیز از این موبایل سر در آورد.
داستان عاشقانهی دختر و پسری که به هم نرسیدند و دختر در آخر داستان خودکشی میکند. اگر چه اسم رمان و همینطور نویسنده را دقیق در خاطر دارم (چون دو یا سه بار رمان را خواندم) اما ترجیح میدهم اسمی از کسی نبرم.
آن تابستان به غیر از این کتاب حدود ۲۰ یا ۳۰ کتاب دیگر را به همین ترتیب خواندم که همه تم عاشقانه داشت و بیشتر آنها هم از یک نویسنده بود.
سالها از آن روزها میگذرد اما تاثیر کتابهایی که آن سال خواندم همیشه و همهجا، در بیشتر دوستیها و روابط عاطفی همراه من بوده و هست. ناخواسته فضا و محیط را به گونهای شکل میدادم که با پایان یکی از کتابهایی که خواندم یکی یا نزدیک باشد.
انگار به نوعی طی این سالها در تلاش بودم تا تمام شخصیتهای (البته شخصیتهای مرد😉) کتابهایی که خواندم را باسازی کنم. بعید نیست حتی از دیالوگهای آنها هم استفاده کرده باشم.
اگر چه این روزها هر چه به مغزم فشار میآورم نمیتوانم فقط یک جمله از کتابی را که مشغول خواندن آن هستم به خاطر بسپارم ، اما متاسفانه بخش زیادی از آن کتابها در خاطرم مانده و قسمتی از وجودم شدهاند.
شاید علت تاثیر عمیقشان سن و سالم بود و شاید چون اولین کتابهایی بود که خواندم.
میدانم که نمیتوان به گذشته بازگشت و تصمیمهای عاقلانهتری گرفت. اما میتوان امروز کتابهایی را خواند و انتخاب کرد که ۹ سال دیگر که بخشی از وجودم را تشکیل میدهند، از تاثیرشان خوشحال باشم.
من به بد بودن بعضی از کتابها اعتقاد دارم. شاید هم برای بعضی از آدما در بعضی از زمانها
سلام
با نظرت کاملا موافقم در دوره راهنمایی و دبیرستان فوق العاده تاثیر پذیری بالاست و اثرش اگر نگوییم دائمی و مادام العمر ولی در طول دوران زندگی محسوس است
بسیار از ذهنیتها و عقاید ما در همین دوران شکل می گیرد که پایه گذار بسیار از اتخاب های اینده ماست
ولی پایان خوبی را در متنت قرار دادی
” میدانم که نمیتوان به گذشته بازگشت و تصمیمهای عاقلانهتری گرفت. اما میتوان امروز کتابهایی را خواند و انتخاب کرد که ۹ سال دیگر که بخشی از وجودم را تشکیل میدهند، از تاثیرشان خوشحال باشم.
من به بد بودن بعضی از کتابها اعتقاد دارم. شاید هم برای بعضی از آدما در بعضی از زمانها”
جالب بود. واقعا کتابایی که تو نوجوونی خوندم خوب یادمه. کتاب هری پاتر و قدیسان مرگ هنوز تو سرمه… اخرین جمله کتاب… بیشتر اتفاقاتش… و البته کتابهایی از همین دست که شما معرفی کردی… منتها برای من کتاب تاریخی بود که الان میگم ای کاش نمیخوندم
مگه پسرها هم رمان عاشقانه میخونن؟ استغفرالله. خدا همه رو به راه راست هدایت کنه انشاءالله.
بچه بودیم و خام. الان از هر کتابی که تم عاشقانه داشته باشه یا حتی زیاد از کلمه عشق استفاده کرده باشه بیزارم😉 کلا کم رمان میخونم دیگه.
اگرچه میدونم این حرفم مخالفان زیادی داره اما با شوپنهاور هم عقیدم که میگه «عشق فریب طبیعت، برای بقای نسل است.» و به نظرم این همه کتاب و جمله و حرف زدن از چیزی که صرفا یه فریبه مسخرس و خوندنش احمقانه.
تعریف من از یک کتاب بد اینه که وقتی کتاب رو تموم کردم آخرش در جواب به این سوال که: این کتاب به چه سوالی پاسخ داد؟ جوابی نداشته باشم.