پیشنوشت: پیشنویس این پست را درحالی نوشتم که ساعتها نخوابیده بودم، و در حالتی بین خواب و بیداری به سر میبردم. اگرچه تغییراتی در آن اعمال کردم اما بیشتر همان است که اول بار نوشتم. در نتیجه از هم اکنون باید این پست را در دسته چرندیات قرار داد.
من زندگی را یک سیستم با ورودیها و خروجیهای بسیار میبینم. چیزی شبیه شکل زیر، فقط من در اینجا برای سادتر شدن شکل، یک ورودی و یک خروجی ترسیم کردم.
هر یک از ما تا لحظهی اکنون داشتههایی داریم که همان سطح اولیه (مثلا آب) داخل مخزن است. که بسته به هر شخص میتواند کم یا زیاد باشد.
داشتههای ما کم میشود اگر، خروجی نسبت به ورودی بیشتر باشد. که من اسم آن را به اصطلاح فقیر شدن میگذارم.
زمانی که بیش از خواندن، مینویسیم. نوشتههای ما فقیر میشود (در مقایسه با آنچه بودیم). زمانی که بیش از دریافت محبت، محبت میکنیم. از نظر محبت فقیر میشویم. زمانی که بیش از درآمدمان، خرج میکنیم. از نظر مالی فقیر میشویم. زمانی که بیش از شنیده شدن، میشنویم. از این نظر نیز فقیر میشویم. زمانی که بیش از عمل کردن، حرف میزنیم.و …
شاید بهتر باشد بیشتر به فکر ورودیها و خروجیهایمان باشیم. اگر چه گاهی ورودی و خروجی هر دو در دستان ماست مانندن خواندن و نوشتن. اما گاهی تعادل این سیستم را تنها و تنها با کم و زیاد کردن خروجی میتوانیم کنترل کنیم چون شیر ورودی از دسترس ما خارج است.
البته آنطرف قضیه هم چندان جالب نیست یعنی وقتی ورودی بیش از خروجی است. که در این صورت یا سر ریز میشود یا به لجن کشیده میشود.
در کل باید مانند رود بود. ورودی و خروجی چنان در تعادل قرار دارند که آب مدام تازه میشود و زندگی ادامه مییابد. نه مانند باتلاق و نه مانند کویر
پینوشت: منظورم از تعادل در ورودیها و خروجیها این نیست که الزاما این دو برابر باشند. شاید ۱۰۰ صفحه خواندن تنها جبران ۱۰ خط نوشتن باشد.