« میگویند ﺩﺭ ﻗﻄﺐ ﺷﻤﺎﻝ ﮔﺮﮒﻫﺎ ﺭﺍ اینگونه ﺷﮑﺎﺭ میکنند:
تیغهی تیزی را درون خون فرو میکنند و سپس آن را در قالب یخی قرار میدهند و در فضای باز رها میکنند. گرگ گرسنه بوی خون را از فاصلهای دور احساس میکند و به طرف آن میآید. گرگ، بیخبر از همهجا، یخ را به طمع خون لیس میزند. یخ کم کم آب میشود و تیغهی تیز، زبان بی حس شدهی گرگ را میُبرد.
ﮔﺮﮒ ﺧﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ دریافت میکند ﻭ به ﺗﺼﻮﺭ اینکه ﺷﮑﺎﺭ و طعمهی ﺧﻮﺑﯽ به دست آورده، ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻟﯿﺲ میزند. اما دریغ که نمیداند خون خودش را میخورد تا جایی که از پا در میآید. آن هم نه به ضرب گلوله یا نیزه بلکه به دست خودش »
متن بالا را حدود یک ماه پیش در وبلاگی خواندم. همان موقع کمی سرچ کردم و دیدم که در وبلاگهای انگلیسی هم در مورد آن نوشتهاند. در نتیجه آن را به عنوان یک حقیقت واضح پذیرفتم و از شما چه پنهان، بارها و بارها برای دوستانم با شور و هیجان تعریف کردم.
میدانی در قطب شمال گرگها را چگونه شکار میکنند؟ و داستان را بدون معطلی تعریف میکردم.
در پی فرصتی بودم تا آنرا اینجا هم نقل کنم و چند نتیجهی اخلاقی از آن بگیرم!
امروز به صورت اتفاقی به این مطلب رسیدم. اسم وبلاگ (wolf song) برایم جالب بود و همین باعث شد که مطلب را تا انتها بخوانم. (قسمت دربارهی ما این سایت)
نویسنده در ابتدای مقاله میگوید: اگر در منطقهی آلاسکا ساکن باشید مطمناً این داستان را شنیدهاید که گرگها را به وسیله چاقوی خونی شکار میکنند و سپس تعدادی سوال شکبرانگیز مطرح میکند. مثل:
اگر شکار گرگها به این آسانی است پس چرا بومیان آلاسکا این همه رنج و سختی را به جان میخرند تا برای شکار گودال حفر کنند؟
نویسنده در جستجوی یافتن پاسخ، به افرادی در زمینه زیست شناسی، انسانشناسی و افراد بومی مراجعه میکند. جزئیات این مقاله مورد بحث من در اینجا نیست اما به طور کلی تمامی این افراد، داستان را شنیده بودند ولی شواهد یا مطالعاتی دال بر درستی آن در دست نداشتند. یعنی یک داستان جذاب در مورد موجودی جذاب، در بین اکثر مردم به عنوان یک حقیقت پذیرفته شده است اما هیچی سندی وجود ندارد تا آن را اثبات کند.
داشتم به این فکر میکردم که چه اعتقادات، باورها و داستانهایی که آنها را حقیقت مسلم میدانیم، حال آنکه ریشه در هزاران سال پیش دارند( اغلب اعتقادات و داستانهای دینی از این جنساند) و بعضی از ما این جرات را به خود نمیدهیم که حداقل یکبار هم که شده در حقانیت آنها شک کنیم و سوالاتی را از خود بپرسیم.
داستانهایی که آنقدر جذابیت داشتهاند که سالیان دراز سینه به سینه و کتاب به کتاب نقل شوند، و امروز محکم بر مسند حقیقت نشستهاند. به طوری که حقایق گاهی در جلو آنها رنگ میبازد و سرنوشت گویندگان حقیقت جز مرگ و شکنجه چیزی نخواهد بود. سرنوشتهایی چون گالیله
اگرچه ممکن است گرگها به دست خود کشته نشوند و این صرفا یک داستان جذاب باشد. اما مطمنا ما انسانها بارها و بارها با پذیرفتن بیچون و چرای شنیدهها و اعتقادات، فرصت فکر کردن، فهمیدن و انسان بودن را از خود گرفتهایم و خود را در برابر خود قربانی کردهایم.
در بین عکس گرگها، عکس زیر را دوست داشتم
برای نمایش در اندازه اصلی روی آن کلیک کنید
ببخشید شما صرف اینکه ی جای دیگه ای مطلب بر خلاف پیدا میکنین میگین پس این مطلب درست نیس؟
خب اصلا من تحقیق نکردم و حیطه دانش منم نیس
ولی نحوه استدلال شما نشون میده که خیلی سطحی نگرید
دوم اینکه ببخشید شما مگه متخصص مسائل دینی هستین که میگین اغلب داستان های دینی ام همچینن.وقتی اغلب میگین ینی اغلبش رو خوندین که قطعا میدونم نخوندین.اگرم نخونده باشین پس چجوری نظر میدین؟
اینه که میگم نحوه استدلالتون آبکیه
متاسفانه از کامنت شما اینطور میشه استتنباط کرد که با یک خواننده به غایت نادان، کم حوصله و باز هم نادان طرف هستم. در مورد بخش اول حرفتون باید بگم که بله من زمانی که مطلبی که به صورت علمی در مورد موضوعی کار شده رو ببینم اون رو به موردی که همینطور از کسی شنیدم ترجیح میدم. در مورد این داستان هم زمانی که دیدم کسی به طور جدی روی اون کار کرده اون رو پذیرفتم لینک مطالب رو هم داخل متن گذاشتم که البته بعیده مطالعه کرده باشید چون امثال شما بیشتر از صبر بلند، زبان بلندی دارند.
در مورد این موضوعی که گفتم اغلب داستانهای دینی چنین هستن باید ببینید من این حرف را کجای متن زدم. متاسفانه گویا شما در فهم ادبیات سلیس فارسی نیز ناتوان هستید. من در جلوی جمله حال آنکه ریشه در هزاران سال پیش دارند در داخل پرانتز نوشتم اغلب داستانهای دینی چنین هستند. نزدیکترین داستان دینی مربوط میشود به ۲۵۰۰ سال پیش. چون بعد از آن عملا دینی وجود نداشته که داستانی در مورد آن باشد.
امیدوارم در سال جدید چندتا ویژگی رو در خودتون پرورش دهید. اول اینکه انقدر جرات و شهامت داشته باشید که زمانی که جایی مطلبی مینویسید با اسم واقعی خودتون بنویسید. اگرچه میدونم این ترس رو دارید که این حجم از بی سوادی خود رو پشت یک اسم غیر واقعی مخفی کنید و دوم اینکه قبل از اینکه چیزی بنوسید کمی فکر و تامل کنید.