تقریبا شروع کتاب خوانی من به صورت جدی و منظم با خواندن هبوط در کویر شریعتی بود.
به جرات میتوانم بگویم که طی چهار سال اخیر، همیشه حداقل یکی از کتابهای او روی میزم بوده و هست.
به نظر من شریعتی استاد فضا سازی و حرف زدن از هر دری است. وقتی خواندن را شروع میکنی یک موضوع را شروع میکند. اما ممکن نیست با همان موضوع تمام کند آنقدر از موضوعات مختلف صحبت میکند و آنقدر زیرکانه این تغییر را ایجاد میکند که تو هرگز نخواهی فهمید و گاهی حتی خودش هم
نمیدانم شریعتی را چگونه توصیف کنم. اما به نظرم هیچ کلمهای به اندازه شمع توصیف کنندهی او نیست. شمع حداقل برای من نشانهی روشنایی، آگاهی، گرما، تنهایی و سوختن و همچنین یادآور تاریکی و شب است. او چون شمعی تنها در دل تاریکی شبها سوخت تا به دیگران و جامعهاش روشنایی، آگاهی و گرما دهد.
شریعتی برای من با شب گره خورده. معمولا کتابهایش را بعد از نیمه شب میخوانم نمیدانم چه حکمتی است که روزها اصلا دست و دلم به آنها نمیرود. شاید به خاطر این که کتابهایش هم بیشتر شبها نوشته شدهاند.
در یک کلام، شریعتی شمع شبهای من است.
این روزها که مشغول خواندن کتاب گفتگوهای تنهایی او هستم. بیش از پیش دردهای او را لمس و احساس میکنم.
جملاتی از کتاب گفتگوهای تنهایی
من به آنچه از من نیست اگر تعصب بورزم بر آنچه از من است و مال من است غفلت ورزیدهام.
حسادت هنگامی در دل پدید میآید که انسان در طی راهی یا در کسب چیزی که بدان ارزش قائل است و آن را آرزو میکند دیگری را از خود موفقتر و پیشرفتهتر ببیند و به او حسد ورزد.
خدایا! به من قدرت آن را عطا کن که بتوانم بدان اندازه که او را دوست میدارم نیاز دوست داشتنش را در خود خاموش سازم.
شاخه نازک و نو سبز و جوانی یک نهال دو ساله میتواند در مسیر سرما و خزان بماند اگر ریشه در خاکی بارور و پر برکت دوانده باشد.
پی نوشت: و چه گرهخوردگی عجیبی بین شریعتی و شمع وجود دارد. شمع ( شریعتی مزینانی علی)