روزهای بی‌احساس وبلاگ نویسی

تقریبا تا سه چهار سال پیش اصلا نمی‌دانستم وبلاگ و وبلاگ نویسی چیست. اسمش را شنیده بودم. اما از نزدیک ندیده بودمش.

این روزها به لطف فیدخوانم، وبلاگ‌های زیادی را دنبال می‌کنم. هم فارسی و هم خارجی. وبلاگ‌های خارجی را بیشتر برای کسب اطلاعات و یادگیری دنبال می‌کنم و لذا هیچ خرده‌ای نمی‌توانم به آنها بگیریم. اما یک چیز وبلاگ‌های ایرانی آزارم می‌دهد. بیشترشان موجه و خشک و بی‌روح شده اند.

وقتی به صورت اتفاقی به یک وبلاگ قدیمی می‌رسم که آخرین پستش مثلا برای سال ۸۸ است. غرق لذت می‌شوم. انگار در وبلاگ زندگی کرده‌اند. این را می‌شود از پست‌ها و کامنت‌هایی که گذاشته‌اند فهمید. آنقدر قشنگ از خودشان از خاطرهایشان گفته‌اند که آدم از خواندنشان سیر نمی‌شود.

می‌دانم که هر کسی قبل از هر چیز برای خودش می‌نویسد. برای پیشرفت خودش، و نباید منتظر صدای تشویق دیگران باشد. اما باور کنید سهم خودمان به عنوان یک نویسنده در وبلاگ‌ها کم شده. کمتر در مورد خودمان و تجربه‌های شخصیمان می‌نویسم.

شاید هم فکر می‌کنیم با این کار وقت مخاطب را تلف می‌کنیم. در صورتی که مخاطب به دنبال همین تجربه‌های ناب است. مابقی را می‌شود جاهای دیگر هم پیدا کرد. لذت بخش‌ترین پست‌ها حداقل برای من آنهایی هستند که نویسنده تجربه شخصی‌اش را با من در میان گذاشته.

شاید بزرگترین علت پیروزی شبکه‌های اجتماعی به وبلاگ‌ها(از نظر کمیت) همین خودمانی بودن و به اشتراک گذاشتن‌ تجربه‌هاست. وبلاگ‌های امروز عصا قورت داده شده‌اند. خیلی شیک و مجلسی، با کت و شلوار، یک کراوات هم انداخته دور گردنش.

نگذاریم وبلاگ نویسی جزء عتیقه‌جات دسته بندی و صرفا یک وسیله دکوری شود. ما بیش از آنکه از قوری زیبای داخل ویترین خاطره داشته باشیم. از همان قوری لب پریده که هر روز در آن چای دم می‌کنیم خاطره داریم. وبلاگ نویسی را در متن زندگی وارد کنیم. چرا وبلاگ نویسی نباید سر سفره ناهار باشد. یا در گردش دیروز. یا حین قدم زدن با دوستمان.یا کنار تنهاییمان

حتما باید نوشته‌های شیک و پیک بنویسیم تا دلمان خوش باشد که چیزی به معلومات مخاطب اضافه کرده‌ایم؟ نمی‌توان در مورد رفتار امروز بقالی سر کوچه نوشت؟ البته اگر همان را هم آخرش به خطای شناختی و غیره ربط ندهیم.

وبلاگ نویسی قرار است ما را رها کند. نه این که لباس تنگی باشد که نتوانیم در آن جُم بخوریم. که نتوانیم در آن از احساسات و علایقمان بگویم.

نمی‌گویم تحلیل، معرفی کتاب، معرفی‌ سایت، آموزش و یادگیری بد است. ولی زنگ استراحت و تفریح فراموشمان نشود. زنگ استراحت یعنی از خودمان نوشتن. از دغدغه‌هایمان، با زبانی همه فهم و غیر رسمی و خودمانی. تا مخاطب حس کند بله این آقا یا خانم هم مثل من است. به ما اعتماد کند و ما را همراهی کند.

دلم برای زنگ تفریح در وب فارسی تنگ شده، من را یاد دوران مدرسه ‌می‌اندازد. که زنگ تفریح و ورزش را به خاطر ریاضی از ما می‌گرفتند. چه حماقت عجیبی

پی‌نوشت: مخاطب اصلی این نوشته بیشتر خودم هستم. احساس کردم  شاید این گفتگو کمک کند حالم بهتر شود.

 

10 دیدگاه برای“روزهای بی‌احساس وبلاگ نویسی

  1. وبلاگ‌نویسی برای من یک عامل تشویق کننده بوده، تشویق به بیشتر نوشتن، بیشتر خوندن، بهتر شدن.
    چه خوب می‌شد اگه هرکسی به‌جای خوندن و نوشتن پست‌های بی‌مغز تو تلگرام و اینستاگرام، یک وبلاگ درست می‌کرد و چیزی‌که دلش می‌خواست رو خودش می‌نوشت.

  2. ممنون محمدصادق مطلبت را خوندم و به نظرم درست میگی . مرز بین زرد نوشتن و باحال نوشتن یه مرز خیلی باریکه که باید حواسمون بهش باشه.

  3. سلام
    آره واقعا! فک کن نگاه کردن به اون قوری هر بار چه احساسات تلخ و شیرینی رو برات زنده میکنه. حالا هر چی هم اونی که تو ویترینه کارآمدتر باشه.
    خب این که شبکه های اجتماعی حال آدمو به هم میزنن که به خاطر سطحی بودنشونه. این که محل به اشتراک گذاری احساسات گذرا و سادس… نه؟ ولی بعضی از وبلاگا هم زیادی غلیظن… خوبه ها ولی برا دراز مدت نه! به نظر من اگه همون مطالب آموزشی با تجربه های آدم قاطی بشن معرکه میشه. (چه نظر جدیدی:) خود محمدرضا مصداق این حرفه. فک کنین منِ 13 ساله مینشستم میخوندمش. جاست فر فان بودا… ولی این وسط اتفاقی یه چیزایی هم یاد میگرفتم.

    اوقات تلخی خوبی بود. کلا اوقات تلخی هم خوبه گاهی. آدم فکر نمیکنه با یه مشت آدم خوشحال مثبت ناامیدنشوی اعصاب خورد کن طرفه.
    🙂

    1. سلام سارا
      چقد باحال نظرات مخالفت رو نوشتی، جوری که آدم فک میکنه با نظرش موافقی 🙂 در مورد محمدرضا هم کاملا حرفت رو قبول دارم که نوشته‌هاش ترکیب متناسبی از تجربه و آموزش و خاطره و طنزه. طوری که اصلا خسته کننده نیست.
      راستی جای ندا اینجا خالیه بیاد زیر پستت یه چیزی اضافه کنه 😉

  4. سلام؛ خیلی زیبا نوشتید ولی این تا حد زیادی سلیقه شخصیه مخاطبه. اینکه آخرین مطالعات و تفکر دوستانم رو در وبلاگ ها میخونم خوشحالم میکنه. حقیقتا اهل شعر و خاطره نوشتن و خوندن نیستم. اگه کسی شک داره وبلاگم رو ببینه که عصا قورت داده ترش پیدا میکنه یا نه 🙂

    1. از قضا مهشید جان الان وبلاگتو دیدم و احساس کردم باید اینو بهت بگم که خطای من در تدریس را تکرار نکنی! من بر خلاف وبلاگم که دلنوشته هست در فضای تدریس قدری خشک ارزیابی میشوم و همین باعث میشه کمتر شنیده بشم. دانشی را که در مورد آموزش کسب کرده ای اگر با تجربیات شخصیت ترکیب کنی و با زبان زنده تری بیان کنی بیشتر مخاطب را درگیر میکند و بازخورد میگیری. بازخورد هم کمک میکنه که جستجوهایت هدفمندتر بشه و با میزان ونوع نیاز مخاطبینت درگیر بشی . اینطوری بهتر میتونی بقیه مسیر را تشخیص بدی. به نظر من که قلم شخصیت خیلی هم گیرا و روان هست و نمیدونم چرا تصمیم گرفته ای وبت اونهمه به قول خودت عصا قورت داده باشه

      1. سلام نجمه جانم؛ چقدر خوشحال شدم که اتفاقی دوباره به وبلاگ خوب آقای اسلمی سر زدم و نظرت رو دیدم. نمیدونم جوابم رو خواهی دید یا نه؛ امیدوارم ببینی چون فکر کنم همینجا ادامه بدم بحث رو بهتره باشه.
        راستش هرچی روان تر و ساده تر بخوای بنویسی در حقیقت سخت تره. من هنوز با ادبیات روانشناسی آموزشی آشنا نیستم و تازه دارم کتاب های اصلی رو میخونم، دوره های آنلاین میبینم و در وب میچرخم حول این حوزه. هنوز تسلط ساده نوشتن رو ندارم. اگه شبیه متن کتابی که دارم میخونم یا مقاله ای که ترجمه کردم ننویسم ممکنه اصلا اشتباه موضوع رو منتقل کنم و یاوه تحویل بدم 🙂 سعی کردم عکس و اینفوگرافیک زیاد باشه شاید فضا تلطیف بشه.
        اگه مثه شما به درجه استادی نزدیک بشم که زمان میبره حتما به زبون آدمیزاد به نوشتن ادامه خواهم داد. خیلی ممنونم از نظرت برام بسیار ارزشمنده.

        1. مهشید اگر چه مخاطبت نجمه بود ولی دوست داشتم یه نکته‌ای رو همینجا بهت بگم. مدتیه که فید وبلاگت رو به فیدخوانم اضافه کردم. و نوشته‌هات رو دنبال میکنم. خیلی از مطالبت برای من آموزنده بود. خشک بودن بیان هم توی بحث آموزش یه عمر طبیعیه، اما مطمنا به مرور زمان خودت میفهمی که چطوری بنویسی، مخاطب بیشتر خوشش میاد. امیدوارم دست از تلاش برنداری و همینطوری ادامه بدی.
          برات آروزی موفقیت می‌کنم.

          1. ممنون که حوصله میکنید و میخونید؛ باعث خوشحالیمه. فعلا به همین سبک خلاصه درس از کتاب و مقاله ها میرم جلو، امیدوارم بتونم منظم تر بنویسم. اگه ایشالا به صد پست برسم تا آخرای امسال؛ میشینم فکر میکنم راجب اینکه هدفم تاثیرگذاری روی چه مخاطبی باشه و شکل سایت و سبک نوشتن رو به کدوم سمت ببرم.
            بازم ممنونم از فیدبک انرژی بخشتون.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *