اشتهار با برند شخصی تفاوت دارد
جمله بالا را محمدرضا شعبانعلی در ابتدای صحبتهای خود در بحث معماری برند شخصی مطرح کرد.
به نظر من، همین یک جمله برای شناخت بحث برند شخصی کافی است. بقیه فرعیات است.
اینکه بدانیم کسی که میخواهد برند شخصی داشته باشد. الزاما آدم مشهوری نیست. شاید تعداد مخاطبانش به ۲۰ نفر هم نرسند. اما نسبت به آن فرد شناخت دارند.
شناختن به این معنا که مثلا منِ محمدصادق اسلمی امروز میخواهم برای خودم یک برند شخصی داشته باشم. مخاطبان من باید بدانند که من در چه وضعیتی چه عکس العملی نشان میدهم. چه حرفی میزنم. چه تصمیمی میگیرم. حتی اگر من را ندیده باشند.
چطور این اتفاق میافتد؟
کافی است فقط و فقط خودت باشی. مخاطب باید کوچه پس کوچههای ذهنت را به حرفهایت، با پیامهایت پیموده باشد و آنها را از بر باشد. بداند بر سر هر دوراهی کدام را انتخاب میکنی.
پدر در سطحی خیلی کوچکتر برای خانواده خودش یک برند شخصی دارد. انگار اعضای خانواده، او را زندگی کرده اند. ما میدانیم پدر به کدام مهمانی میآید. از چه ناراحت میشود. چه چیزی را دوست دارد. از چه چیز متنفر است و… اگر چه پدر هرگز اسم برند شخصی را هم نشنیده و برای آن برنامه ریزی نکرده است.
چیزی که من از برند شخصی میفهمم این است که برندسازی شخصی بیش از این که ماحصل تلاش مستقیم برای آن باشد. نتیجه فرعی خود بودن است.
وبلاگ نویسی کمک میکند که اعقاید، تفکرات، دغدغهها و سوگیریهایت را با عدهی بیشتری در میان بگذاری و نتیجهی حتمی این اتفاق برند شخصی توست.
چرا فقط وبلاگ نویسی و شبکههای اجتماعی نه
ذات شبکههای اجتماعی همراه با محدودیت و نقص است. هر حرفی هر عملی هر چیزی را که بخواهی انجام بدهی باید از سر وته آن بزنی و نتیجه معلوم است. بولد شدن برخی جنبهها و مخفی ماندن برخی دیگر، شناخت نصفه و نیمه و در نتیجه برند شخصی نصفه ونیمه.
اگر بخواهم حرفم را در یک جمله خلاصه کنم این است که
برند شخصی محصول فرعی و قطعی وبلاگ نویسی همه جانبه است.