اگر چه از آدمها به طور غیرقابل وصفی فراری هستم، اما زیاد پیش آمده که به فراخور شرایط و شاید هم اجبار پای سخنان و گاهی، سخنرانیهای آنها بنشینم.
دروغ چرا، بعضی از آنها را در دلم تحسین کردم و بعضی دیگر را احمق و نادان خطاب کردهام.
امروز که به گذشته نگاه میکنم میبینم که یک واژه در تمام آنها که تحسینشان میکنم و آنها که به نوعی تکفیرشان میکنم مشترک بوده است. و آن واژهی قطعیت است. آنها که تحسینشان میکنم در حرفها و گفتههایشان عدم قطعیت موج میزند و اما آنها که تکفیرشان میکنم قطعیت.
به همین دلیل مدتی است برای خودم جملهای ساختهام که همه جا همراه من است.
قطعیت یکی از میوههای درخت نادانی است.
هر جا یا در هر حوزهای که احساس میکنم حرفاهایم از جنس قطعیت و تجویز است به یاد این جمله میافتم و شرمسار متوجه میشوم که حرفهایم بیش از آنکه از جنس آگاهی باشد میوهی نو رسیدهی همان درخت نادانی است.
اگر چه سعی میکنم. چگالی کلماتی مثل: شاید، ممکن است، به نظر من، احتمال دارد و …. را در نوشتهها و گفتههایم زیاد کنم و به همان نسبت کلماتی مثل: باید، قطعا، مسلما و تمامی کلمات و جملاتی که به نوعی نشان میدهد به چیزی اشراف کامل دارم را کم کنم. اما هنوز هم کم نیستند لحظاتی که با قطعیت حرف میزنم، و این خود دلیلی بر نادانی من است.
یاد یکی از جملات راسل اکاف افتادم که قبلا در صفحه اینستاگرامم منتشر کردم. اگر چه زیاد مرتبط نیست اما بیارتباط هم نیست.
پینوشت۱: این روزها که محتوا همجا ریخته و هرکسی خود را عالم و فاضل و ادیب میداند و انصافا هم خوب ادای آن را در میآورند. تنها راه تشخیصم برای شنیدن یا نشنیدن صدایش همین واژهی قطعیت است.
پینوشت۲: یکی از علتهای وجودی دستهی چرندیات هم همین نکته است. هر وقت احساس کردم که با قطعیت حرفی را زدم آن را در این دسته قرار دادم.