تلخ می‌نویسد

قلمش بی‌حرکت در ابتدای کاغذ سفید منتظر مانده بود.

خواست از آزادی بنویسد، در اسارت بود.

خواست از ایمان بنویسد، بی ایمان بود.

خواست از دوستی بنویسد، دشمنانش را به خاطر آورد.

خواست از عشق بنویسد، تنها بود.

خواست از آسایش بنویسد، طعمش را نچشیده بود.

خواست از شادی بنویسد، غمگین بود.

خواست از شجاعت بنویسد، می‌ترسید.

خواست از امید بنویسد، ناامید بود.

خواست از تلاش بنویسد، هر بار زمین خورده بود.

خواست از خوبی‌ها بنویسد، بدی‌ها برایش پرنگ‌تر بود.

خواست شیرین بنویسد، تلخ شد.

 

2 دیدگاه برای“تلخ می‌نویسد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *