پیشنوشت: کسانی که خوانندهی اینجا هستند و یا من را از نزدیک میشناسند میدانند که تمام تلاشم را میکنم تا در نوشتهها و گفتههایم از فعل امر یا جملاتی که نشانی از قطعیت دارد پرهیز کنم، چون باور دارم که هیچ نسخهی واحدی وجود ندارد و اگر هم وجود دارد لااقل من آن را نمیدانم. اینها را گفتم تا اگر احیانا جایی به فعل امری رسیدید بدانید که نظر شخصی است نه امر مسلم
به واسطهی اعتماد نمیدانم از کجا شکل گرفتهای که اقوام به من دارند هر از گاهی وظیفهی خطیر هدایت و ارشاد بچههای فامیل، مخصوصا کنکوریها به عهدهای من قرار میگیرد.
نکتهی جالب اما این است که قبل از این که امر هدایتگری را آغاز کنم پدر و یا مادر شخص مورد نظر کامنتهای طولانی خود را هم میگذارند. مثلا میگویند بهش بگو که درس بخونه موسیقی آینده نداره، یا همیشه وقت برای تفریح هست الان باید درس بخونه، یا این که گوشی موبایلشو بذاره کنار این سال آخری، دور دوستاشو بگو خط بکشه و از این جور حرفا
گویی آنها راه درست را میدانند فقط شیوهی گفتنش را بلد نیستند.
گاهی فکر میکنم آنها بیش از آنکه خیر و صلاح فرزندانشان را بخواهند، میخواهند خواستههایشان را از زبان فرد دیگری به خورد بچههایشان بدهند تا خود تایید شوند.
منبع عکس: candlesonline
در مباحث اعتقادی نیز وضع به همین ترتیب است
همهی ما از همان کودکی با واژههای بهشت و جهنم آشنا میشویم. پدر و مادرها با هر کاری که از نظرشان درست بود ما را وعدهی بهشت میدادند و با هر کاری که از نظرشان اشتباه بود وعدهی جهنم
معلمها نیز به نوبهی خود و به فراخور شرایط و سن ما بهشت و جهنم را به گونهای به تصویر میکشیدند. جایی که پر از میوه و خوراکیهای خوشمزهاست، پر از قصرهای زیبا، حوریهای بهشتی و…
این روزها اما بهشت برای من بیش از آنکه اینها باشد مکانی است که مادرم میخواهد به زور کل خانواده را به آنجا ببرد و در این کار جهد و تلاشی عظیم دارد
پدری که BBC و VOA را به نماز اول وقت و حتی گاهی آخر وقت ترجیح میدهد، منی که نمیتوانم باور کنم که بوسیدن قرآن میتواند حافظ سلامتی من در سفر باشد و بقیهی خانواده که هر یک به نحوی از راه راستی که مد نظر مادر است فاصله دارند.
تلخ است اما اگر مادرم قدرتش را داشت همچون داعشیان ما را با تفنگ هدایت میکرد. نمیدانم از کجا این راه درست به آنها وحی شده که به ما نشده؟ یا شاید آن زمان که وحی شده ما خواب بودهایم و چقدر جالب که حاضرند این دنیای ما را جهنم کنند تا ما را به زور به بهشت آن دنیا ببرند.
چندین بار در همین وبلاگ گفتهام اما باز هم میگویم
کاش پدر و مادرها فرصت کشف کردن را از فرزندان خود نگیرند، فرصت مخالف را، فرصت اشتباه کردن را، فرصت شکست خوردن را، فرصت تردید کردن را، فرصت تجربه کردن را و فرصت خود بودن را
باور امروزم این است که یگانه راه درستی وجود ندارد
فرمول: درس، درس، درس، دانشگاه، ازدواج گمان نمیکنم فرمول درستی برای تربیت فرزندان باشد.
با رفتار و کلماتمان مستقیم یا غیر مستقیم باعث نشویم که آدمهایی با چارچوبهای خود بسازیم
حرف من به مادرم این است
به جهنم، بهشت برای شما من نمیآیم
قبلا هم مطلبی برای وبلاگ زینب رمضانی تحت عنوان بیست سالگی سال قطع درختان باور نوشتم که به نظرم به فضای این نوشته نزدیک است.