شاید حرف خیلی واضحی باشد که به مدیر و موسس یک کسب و کار محتوا محور بگویم برای موفقیت، بازاریابی محتوا به تنهایی کافی نیست. اما باور کنید همه اینطور فکر نمیکنند یا حداقل آن را در عمل اجرا نمیکنند.
هدف و مخاطب این نوشته بیشتر کسب و کارهای محتوا محوری هستند که یک محصول یا خدمت را عرضه میکنند و مدل درآمدی آنها نه از فروش خود محتوا، بلکه از فروش یک محصول یا خدمت است.
فروشگاههای آنلاین (دیجیکالا، بامیلو، گلد تگ و…)، سامانههای خدماتی (سنجاق، پلاک، خدمت از ما و…) ارائه دهندگان خدمات دیجیتال (وبسیما، نوین، وب ۲۴ و …)، و آژانسهای تبلیغاتی (صبا ویژن، یکتانت، مدیا ادز و ..) مثالهایی از این نوع کسب و کارها هستند.
دلایل زیادی وجود دارد که هر یک از این کسب و کارها بخواهند بخش قابل توجهی از سرمایه و بودجه خود را صرف تولید محتوا و بازاریابی از طریق آن کنند. که موارد زیر دم دستترین آنها هستند.
- هزینه به نسبت پایین تر نسبت به سایر شیوههای بازاریابی
- بازدهی بالاتر
- قابل سنجش بودن
در نتیجه دور از ذهن نبوده و نیست که کسب و کارهای دیجیتال بخواهند از این پتانسیل به نفع خود استفاده کنند و در به دست آوردن هر چه بیشتر لینکهای اول گوگل در کلمات کلیدی متفاوت تلاش کنند، و بازاریابی محتوا را به عنوان هسته مرکزی کسب و کار خود قرار دهند.
اما نکتهای که معمولا در لابهلای این حجم از محتوا گم میشود این است که آن چیزی که دست آخر به دست مشتری میرسد محصول یا خدمت ماست. و نمیتوان برای فروش محصولی محتوا تولید کرد که اصلا وجود ندارد. یا لااقل زمین تا آسمان با آنچه میگویم متفاوت است.
به عبارت بهتر قبل از تولید محتوا باید محصول یا خدمت مناسب و قابل قبولی داشته باشیم و بعد شروع به تولید محتوا و داستان گفتن کنیم.
تصور کنید ردبول که به عنوان غول بازاریابی محتوا شناخته میشود ( صفحه اینستاگرام ردبول) نوشابههایی که تولید میکند در هیچ مغازهای نباشد یا اینکه درب محصولاتش به سختی باز شود. در این صورت هر چقدر هم محتوای خوبی تولید کند قطعا اثر بخش نخواهد بود.
اینکه ردبول در دسترس باشد، یک قوطی شیک داشته باشد، طعم قابل قبولی داشته باشد و البته درب آن به راحتی باز شود برای من مشتری کافی است و باقی داستان را محتوا حکایت میکند.
داستان ها دروغاند اما دروغها داستان نیستند
احساس من این است که بیشتر کسب و کارها داستان گفتن را با دروغ گفتن و وعدهها سر خرمن اشتباه میگیرند.
به همین دلیل شاید دانستن تفاوت بین داستان و دروغ به ما کمک کند تا بفهمیم کجای کار میلنگد.
داستانها دروغاند اما ما هیچوقت به دروغ بودن آنها فکر نمیکنیم. داستان شازده کوچولو دروغ است. چیزی است که اتفاق نیفتاده و زاییده ذهن یک انسان است. اما بعید است یک انسان سالم هنگام خواندن آن به این فکر کند. همچنان که هنگام تماشای یک فیلم خود را در نقش شخصیتها قرار میدهیم و با آن ناراحت یا خوشحال میشویم.
وقتی میگویند یک کسب و کار هم باید داستان خودش را داشته باشد، به همین معنی است. داستانی که اگر چه دروغ است. اما به قدری تمام بخشهای کسب و کار با آن هماهنگ هستند و آنقدر مرتبط و تاثیرگذار است، که ما به عنوان مخاطب یا مشتری آن را باور میکنیم و از آن لذت میبریم.
باز هم ردبول را در نظر بگیرید. داستانی که برای ما تعریف میکند یک داستان هیجان انگیز و پر خطر است. هسته اصلی داستانش از نظر من این است که ردبول را متصل کند به کسانی که کارهای خارقالعاده ورزشی انجام میدهند.
اما قطعا این ورزشکارها با خوردن نوشابههای انرژیزای ردبول به این جایگاه نرسیدهاند. اما ما باز هم ردبول میخریم چون حس خوبی به آن پیدا کردهایم.
این همان دروغی است که ما باور کردهایم و اتفاقا زیباترین و ارزشمندترین قسمت بازاریابی محتوا است.
به عنوان یک مثال وطنی، کسب و کار دوست خوبم علی کریمی، باراست را مثال میزنم. در بالای صفحه این سایت نوشته شده: باراست: بار راست به مقصد میرسد
در همین یک جمله، فلسفه و داستان این کسب و کار پیداست. یعنی من کسب و کاری هستم که قراره از این به بعد بار شما رو درست و صحیح و سالم به مقصد برسونم. و قطعا محتوایی که قراره شکل بگیره حول و حوش همین داستانه
حالا تصور کنید این کسب و کار با تولید محتوای با کیفیت لینکهای اول گوگل را در بیشتر کلمات تصاحب کند، اما با هر سفارش یا در بیشتر موارد مشتریها ناراضی باشند.
گاهی بار به کلی ناپدید شود یا وسایل شکسته به دست مشتری برسد و یا حتی رفتار راننده، رفتار مناسبی نباشد و بدتر از همه این که این روند ادامه دار هم باشد و کسب و کار به جای گشتن به دنبال علت این اتفاقات به فکر بهبود هر چه بیشتر و بیشتر محتوا و کسب رتبههای اول باشد.
باور کنید چنین اتفاقی دور از ذهن نیست و اگر در این باره مینویسم به علت تجربه مشابهی است که دارم.
حدود یکی دو ماه پیش از تمام کانالهای بازاریابی که وجود داشت کمک گرفتیم برای یک کمپین، به قول دیجیتال مارکترها کمپین ۳۶۰ درجه.
ساعتها وقت صرف این موضوع شد که به بهترین نحو ممکن اجرا شود اما حتی یک ساعت هم به خدمتی که قرار بود عرضه شود توجه نشد.
اتفاقی که افتاد این بود که حجم سفارشات آنقدر بالا بود که مجبور شدیم سایت را در روز اصلی ببندیم تا کسی نتواند سفارش دهد و تازه پاسخگوی سفارشات موجود هم نبودیم.
بعد از این همه تلاش چیزی که نصیب ما شد. عدهای مشتری ناراضی بود که یا محصول به دست آنها نرسیده بود و یا با تاخیر رسیده بود و یا محصول به کلی از بین رفته بود.
در صورتی که در تمام محتوایی که تولید کرده بودیم. حرف از کیفیت، ارسال به موقع و پاسخگویی ۲۴ ساعته در هفت روز هفته بود.
تصویر بالا کمی بی کیفیت است اما بهترین تصویری است که چهرهی یک مشتری ناراضی را نشان میدهد.
حرفم این است که محتوا از دل محصول یا خدمت خوب بیرون میآید و نه بالعکس
همیشه گفته ام چیزی به نام گوگل یا سئو یک توهم است. گوگل = مردم، اگر مردم را خر فرض کنیم، گوگل را خر فرض کردهایم. اگر مردم ناراضی باشند، گوگل ناراضی خواهد بود و مطمئنا با توجه به بازخورد مخاطبان با شما برخورد میکند.
کاش میشد به جای کلمه SEO که مخفف(Search Engine Optimization یا بهینه سازی موتورهای جستجو ) است. از کلمه ofp استفاده کرد که مخفف (Optimization for people یا بهینه سازی برای مردم)
تعریف من از محتوای خوب: محتوای خوب محتوایی نیست که درست سئو شده باشد. محتوای خوب محتوایی است که مخاطب را به یک خدمت یا محصول خوب هدایت کند.
صادق عزیز،
چقدر این مقاله ات جالب و زنده بود. کاملا تجربه ای که از آن حرف زدی را می شناسم، فکر می کنم ایده سایمون سینک در خصوص اینکه با یک فلسفه مشخص شروع کنیم مکمل خوبی باشه برای موضوعی که به اون اشاره کردی. اما می خواهم به نکته اشاره کنم که که مایلم نظرت را در رابطه با آن بدانم، در بحث بازاریابی محتوا اصولا اول محتوا را تولید می کنیم و بعد سراغ استراتژی بازاریابی محتوا می رویم در صورتی که اگر اول استراتژی را بدانیم بطور مشخص اینکه بدانیم یک مقاله قرار است مشتری را به سمت خرید هدایت کنه و یک مقاله به سمت تولید لید.
مسئله ای دیگر که اصولا در فضای تجارت الکترونیک ایران شاهد آن هستیم اینکه که اصول بهانه ی اصلی برای تولید لید تخفیف است که این موضوع می تونه با خلاقیت بیشتر به سمت گزینه هایی برود از جمله خود محتوا ، مثلا دعوت به یک ایونت خاص و….
البته این مسیر بلند مدت است و صبر ما برای پول درآوردن کم.
سلام نیما جان
خیلی خوشحال شدم که کامنتت رو اینجا دیدم . در مورد قسمتی که گفتی دوست دارم نظرت رو بدونم. به نظر من استراتژی در هر تصمیم و فعالیتی در سه بازهی مختلف معنا پیدا میکنه. قبل فعالیت، حین فعالیت و بعد از فعالیت.
مثلا در بحث استراتژی محتوا، همون طور که قبلا در پست استراتژیست محتوا کیست نوشتم، استراتژی در سه قسمت تولید محتوا، توزیع و تحویل محتوا و مدیریت بعد از انتشار معنا پیدا میکنه.
وجود نداشتن استراتژی در هر کدوم از این سه قسمت باعث میشه که بخشی از منابع ما هدر بره. و قطعا این یه رونده متوالیه. یعنی تو اول باید در حین تولید محتوا استراتژی داشته باشی تا در قسمت دوم هم بتونی داشته باشی.
نمیشه که تو همینطوری بدون برنامه خاصی محتوا تولید کنی حالا توی بحث توزیع که رسید بخوای استراتژی داشته باشی.
البته اینم بگم که اعتقاد من اینه که به استراتژی باید سیستمی و کلیتر نگاه کرد. یعنی استراتژی اصلا در قالب قبل و بعد نیست. استراتژی اون نگاه از بالا به پایینه که توش قبل و حین و حتی آینده رو میتونی ببینی.
و اما در مورد این که گفتی بهانه اصلی تولید محتوا تولید لید هست و بره به سمت خود محتوا یا دعوت به ایونت به نظرم هر دو سمت فضای کوچکی هستند برای محتوا و یه جورایی حیف محتوا است که بره به این دو سمت.
وظیفه محتوا انتقال یه داستانه یه داستان که به وسیلهی اون بتونیم سالها بر تصمیم مخاطبان تاثیر بذاریم و اونا از صمیم قلب از این نظر خوشحال باشن. ( در مورد این موضوع دارم یه مطلب مینویسم همین امروز فردا منتشرش میکنم 😉)
محمدصادق خیلی هیجان زده شدم که این مطلب را دیدم اول اینکه که امروز یادم افتاد سری به وبلاگت بزنم و گفتم چرا محمدصادق چند وقتی هست آپدیت نمیکنه. کجاست و سرش کجا مشغوله و دوم اینکه “کاملاً” حرف دل من را زدی.
منم این نکته را چند بار به دوستان به صورت حضوری و تلفنی گفتم ولی مجالی نشد تو وبلاگ بنویسم. البته این تجربه تلخ را را من بعد از درگیر شدن با کار فهمیدم. البته قبلاً هم فواد انصاری این مساله را در یکی از کامنتهای متمم اشاره کرده بود و خود محمدرضا هم در فایل صوتی مدیریت منابع کمی به آن اشاره کرده بود.
ممنون که از باراست مثال زدی. خواستم چند نکته که تو ذهنم بود و جا و مجالی پیدا نکردم جز اینجا، مطرح کنم. البته از موضوع کارشناس و تحلیلگر خبره نمیگم فقط خواستم دلم خالی شه.
1- توزیع یا تولید؟: اگر بخواهیم کمی کلیتر مساله را نگاه کنیم و فقط به بازاریابی محتوا محدود نشیم میتونیم بگیم کلاً نقش بازاریابی و تبلیغات در کسب و کار چیه؟
به نظرم در ایران فرهنگ ما طوریه که خیلی خیلی زیاد روی بحث بازاریابی و تبلیغات و فروش تاکید و تبلیغ میکنیم و جنبههای دیگه کسب و کار مثل تولید و ساخت کمتر بهش پرداخته میشه. مثلاً چند سال پیش محمدرضا تو روزنوشتهها مطلبی داشت با این مضمون که j, کشور ما خیلی به “توزیع” توجه میشه تا تولید.
خوب کمی هم طبیعیه کشور ما از اول هم کشور تولیدی نبوده و بخش زیادی از محصولات وارد میشده و به همین خاطر بخش بازرگانی و فروش بیشتر مورد توجه بوده.
یعنی “جنس” وجود داشته فقط باید کسی میمیومده و اونو میفروخته. حالا این فرد یا مهارت فروشش قوی بوده یا متقاعدسازی یا بازاریابی و تبلیغاتش.
خوب شاید این “فرهنگ بازاریابی و تبلیغات محور” به دنیای استارتآپها هم نفود کرده. مثلاً همین اسنپ و تپسی را هم میبینی با اینکه کسب و کار دیجیتال هستند ولی بیلبورد میزنن. شاید این مساله تو کشور ما بیشتر باشه تا سیلیکون ولی.
2– جنس کسب و کار (فول دیجیتال یا نیمه دیجیتال؟): بازاریابی محتوا و مشتری آوردن و تبلیغات به جنس کسب وکار هم بستگی داره. یعنی اگر کسب و کار کاملاً دیجیتال باشه هر نوع تبلیغ و بازاریابی و آمدن مشتری با احتمال زیاد به نفع مشتری هست. منظورم از کسب و کار کاملاً دیجیتال یعنی توش فعالیت فیزیکی و پاسخگویی تلفنی خیلی کم باشه و اکثر فعالیتها توسط ماشین انجام بشه در این حالت اضافه شدن ده برابر مشتری هم به کسب و کار آسیب نمیزنه.
مثلاً فکر کن که امروز وبلاگ تو توی صفحه اول گوگل ظاهر بشه و تعداد بازدیدهای تو صدها برابر بشه ولی نهایت کاری که تو باید بکنی اینکه که هاست و سرور خودت را ارتقا بدی. هر چه قدر مطالب تو بیشتر خونده بشن آسیبی به تو کسب و کارت نخواهد رسید.
یا یک اپ خرید شارژ تلفن همراه داری که براش تبلیغ میکنی هر چه قدر بیشتر نصب بشه مشکل خاصی پیش نمیاره.
ولی اگر تو یک مغازه فیزیکی داشته باشی اگر تعداد مشتریان تو 10 برابر بشوند دیگر نمیتونی خدمات بدی و مغازه منفجر میشود. یعنی اینجا با پدیده قوی سیاه مواجه هستیم ولی قوی سیاه بیارزش.
مثلاً تو باراست در روز آخر سال یعنی 29 اسفند تعداد تماسهای ما ناگهان 5 برابر میشود. یادم هست گلوی همکار ما که به تلفنها پاسخ میداد دچار مشکل شد و نمیتوانست حرف بزند. آنقدر که به تلفنها پاسخ داده بود.
3- کمیت یا کیفیت؟: من قبلاً هم گفتم “فقط” کمیت مشتری نیست و کیفیت مشتری مهم است. مطلب مشتری بیربط: https://bit.ly/2UmbhPt
یعنی جای افتخار نیست که بگویم ده میلیون نفر مشتری یا بازدید کننده برای کسب و کارمان آوردیم بلکه چقدر این تعداد مشتری برای ما منفعت و سود ایجاد کرده است؟
4- اول بازاریابی یا تامینکننده؟ فکر کنم ارتباط بازاریابی و بازاریابی محتوا با محصول و خدمتی که ارائه میدهیم برای “استارتآپها” مثل مرغ و تخم مرغ باشد.
برای کسب و کارهای سنتی و موجود که امروز فعالیت میکنند و خدمت و کالا دارند مساله حل شده است. آنها کافی است روی تبلیغات و بازاریابی محتوا و سئو و گوگل ادوردز هزینه کنند و نتیجه آن را ببینید چون همین حالا محصول را دارند و مشکل اصلی آنها این است که مشتری کافی برای آن ندارند.
پس سئو و بنر یا هر چیزی که یک نفر مشتری به مشتریان آنها اضافه کند مفید و قابل توصیه است.
ولی برای استارتآپها که بیشترشان مدل پلتفرمی و نقش واسط بین تامینکننده و مصرف کننده را دارند چطور؟ آنها چیزی یک سری کد و نرم افزار و صفر و یک چیزی ندارند.
تامینکننده نخواهد آمد زمانی که مشتری نباشد و مشتری هم نخواهد آمد مگر زمانی که تامینکننده خوب وجود داشته باشد. حتی جایی خواندم که تامینکننده مهمتر است و Supplier is King . نه Content is King.
پس دچار مشکل مرغ و تخم و مرغ میشویم. مثلاً کسب و کار ما باراست. ما الان با 10 باربری کار میکنیم این 10 باربری از بین شاید 100 باربری انتخاب شدهاند و چند ماه با آنها کار کردیم و میدانیم اینها الان خوب هستند ولی به نظرت اگر ما مشتری و زنگخور نداشتیم این شرکتها با ما همکاری میکردند? ما اگر بهترین شرکت را هم بیاوریم اگر مشتری نباشد این شرکت خواهد رفت.
پس باید اول یک طرف ماجرا (تامینکننده یا مصرف کننده) را بیاوریم تا طرف دوم بیاید.
ما به دنبال سمت مشتری رفتیم و سئو و گوگل و سایت را انتخاب کردیم شاید کسی تصمیم بگیرید سراغ تبلیغات سنتی و بنری برود ولی نمیتوان به او نقد کرد که چرا وقتی تامینکننده یا خدمت یا کالا را نداری چرا میروی تبلیغ میکنی و چرا بازاریابی محتوایی میکنی؟
نکته پایانی: من با این توضیحات باز اعتقاد دارم برای امثال ماها محتوا نقش کلیدی در کسب و کار دارد. حتی با این نظر که همین طوری میشود لینک یک گوگل شد و محصول مزخرف به مردم داد مخالفم.
پشت محتوای عالی، محصول عالی خوابیده. اگر الان لینک یک گوگل هستم صرفا یک مشت چرند نیست بلکه شاید تجربه ساعتها گفتگو با خبره آن صنعت و خواندن و مطالعه کردن است.
من که به صورت ارگانیک در گوگل رشد کردهام حتماً قوی بودهام پس همکارم من هم قوی خواهد بود حتماً مدیر منابع انسانی من هم قوی خواهد بود حتماً شرکا و تامینکنندگان من هم قوی خواهند بود. یعنی محتوا ویترینِ کسب و کار است. اگر خوب بود نشان میدهد سایر اجزای کسب و کار هم خوب هستند.
مثل نوشتههای خوب یک نفر. با اینکه او و سابقه او و تخصص او را نمیدانیم ولی وقتی مطلبی خوب و قوی مینویسد نشان میدهد سابقه و تخصص پشت سر خود دارد. آدم ضعیف و کسب و کار ضعیف نمیتواند محتوای خوب تولید کند.
آخ خالی شدم. دستت درد نکنه محمدصادق.
علی، اول از همه خوشحالم که این پست باعث شد که بیای اینجا و برامون بنویسی و دوم اینکه همونطور که تو هم بهش اشاره کردی یه مدت به خاطر کار زیاد ( که قطعا تو هم تجربش رو داری) از اینجا دور بودم، اما وبلاگ بچهها رو مرتب دنبال میکردم.
اما چنتا نکته بود که با کامنت تو به ذهنم رسید و دوست داشتم کمی در موردش بنویسم.
همونطور که تو هم گفتی برای استارتآپهایی که جنبه واسطه بین تامین کننده و خریدار رو دارند، شاید تاکید زیاد بر روی تولید محتوا برای جذب مشتری بیشتر و در نتیجهی اون داشتن دست بالاتر نسبت به تامینکننده، طوری که اونها به سمت تو حرکت کنن، مفید و حتی قابل توصیه باشه.
اما برای کسبوکاری که فرآیندهایی مثل انبارداری، بسته بندی و ارسال محصول هم بخشی از فرآیندهای مهم اون محسوب میشه. تاکید بیش از حد بر روی محتوا حداقل از نظر من باعث یک عدم توازن و چاق شدن بیش از حد بخش محتوا و لاغر موندن بقیه قسمتهای کسب و کار میشه
این میشه که وعدههایی که در محتوا داده میشه در عمل و در پشت پرده اجرایی نمیشه. تجربه شخصی خودم و چند تجربهای که از سرویسهای ارائه هاستینگ و آژانسهای تبلیغاتی داشتم این رو بهم ثابت کرده که یه کسب و کار میتونه بخش محتوایی عالی اما بخش اجرایی ضعیفی داشته باشه.
به هر حال برای یک استارتاپ کوچک، مهمترین چیز مدیریت منابع محدودی است که داره و اگر این منابع (وقت، توجه، نیروی انسانی) را به شکل مطلوبی بین بخشهای مختلف تقسیم نکنه. پایدار نخواهد ماند.