پیش نوشت: این پست صرفا به منظور به روز کردن وبلاگ است
از روزی که شروع به وبلاگ نویسی کردم به نوشتن معتادم شدم. اینجوری شده که اگه دو روز ننویسم حالم بد میشه. بدتر میشه اگه این زمان بیشتر و بیشتر بشه. از اونجایی که امشب طولانی ترین شب ساله (میگن) و میخوام از این حال بدتر فرار کنم، دو ساعتی میشه که پای لپ تاپ نشستم بلکه از عالم غیب نوری بر من فرود بیاد و الهامی به من بشه تا بتونم چیزی بنویسم ولی این الهام لعنتی نمیاد که نمیاد .
راستش میخواستم در مورد این بنویسم که چرا کسب و کارها از هر فرصتی استفاده میکنند و چرا تمام روزهای تقویمی رو دستاویزی قرار دادند برای فروش بیشتر و بیشتر . انقدر ایمیل یلدای شگفت انگیز برام اومده که اصلا به یلدا هم حساسیت پیدا کردم.
اما بعدش یاد جوابی که محمد رضا عزیز در پاسخ به کامنتم در روزنوشتهها داد افتادم که اونجا حسابی منو شست گذاشت کنار، به همین خاطر تصمیم گرفتم چیزی ننویسم. و پیش خودم گفتم شاید حق با کسب و کارهاست و من اگر خوشم نمیاد نباید خودم رو در مسیر پیامهای اونها قرار بدم . تنها کاری که میتونم بکنم اینه که دهنمو ببندم😶
پی نوشت: این جواب محمد رضا رو شاید بیش از ۵۰ بار خوندم و الان میتونم کلمه به کلمشو از حفظ بگم. البته معنیش این نیست که واقعا فهمیدمش صرفا حفظش کردم.
پی نوشت ۲: الهام که نیومد منتظر یلدا میمونم😉
از اونجایی که مچ گیریا زیاد شده همین الان بگم که عنوان پست هم از کتاب دیوید برنز با قدری تغییر گرفته شده.